لیبرالیسم یعنی:
«لیبرالیسم یعنی چه؟ یعنی آزادیخواهی؛ یعنی من حاضرم بمیرم تا تو که مخالف من هستی، بتوانی حرفت را بزنی.» حالا چی؟ هنوزم فکر میکنی لیبرالی؟
I want to go home
«لیبرالیسم یعنی چه؟ یعنی آزادیخواهی؛ یعنی من حاضرم بمیرم تا تو که مخالف من هستی، بتوانی حرفت را بزنی.» حالا چی؟ هنوزم فکر میکنی لیبرالی؟
حقیقت اینه که کارای زیادی میشه کرد که من رو راضی کنه. ولی امروز فهمیدم همهٔ این کارها یک ویژگی مشترک دارن: حل مسئله! البته نه هر مسئلهای. مسئلههایی وجود داره که وقتی حلشون میکنی میفهمی IQ بالایی داری. مثل مسئلههایی که تو مدرسهها و دانشگاهها پیدا میشن. خصوصیت خیلی از این مسئلهها اینه که اگه تو حلشون نکنی بالاخره یکی میاد و حلشون میکنه. اینا چنگی به دل نمیزنه! مسئلههایی وجود داره که دیگران، حتی اونایی که ادعا مسئله حل کنیشون میشه یا اونایی که توانایی حل کردن مسئله دارن، نمیخوان حلشون کنن! چه میدونم! شاید میترسن نتونن. شاید منافعشون به خطر میافته. شاید میترسن منافع بعضیها به خطر بیافته. یا شاید هم فکر میکنن این یکی رو دیگه نمیشه حل! که من به شدت با این حرف مخالفم. هیچ مسئلهای وجود نداره که نشه حلش کرد. لازم هم نیست بیشتر توضیح بدم. مسئلههایی وجود داره که حتی طرحشون هم به فکر آدما نمیرسه. مثالی که در این مورد میشه زد مثال همین مملکت ماست. من و همهٔ آدمهایی که تا حالا دیدم میتونن این مسئله رو ببینن. هر کس به اندازهی درک و فهم و موقعیتی که داره مسئله رو مهم یا بغرنج میبینه. تورم، فقر (اقتصادی و علمی و فرهنگی)، بیماریهای روانی، ناامیدی، عدم آسایش و امنیت و... . لازم نیست من نام ببرم. یه نگاهی به هرم مازلو که بندازی و یه کم که با زندگی خودت تو ایران مقایسه کنی، مسئلهها رو در میاری. یه بار فقط خودتو در نظر بگیر و به هرم نگاه کن. ببین کجای هرم هستی. ببین کجاها ارضا شده و کجاها نه. یه بار دیگه مردم عامهی ایران رو ببین و این مقایسه رو انجام بده. بعد فرق خودتو با مردم ایران ببین. من وقتی این مقایسه رو انجام میدم احساس میکنم مردم دارن بهم میگن: «بیخودی سرتو درد نیار، مشکلات ما با مشکلات تو فرق داره. مشکلی که تو حس میکنی مشکلی نیست که ما حس میکنیم. تو کاری برای ما نمیتونی بکنی. بهتره بری یه جایی که مشکلاتشون با مشکلاتی که تو میبینی یکی باشه.» خُب راست میگن! من اگر بخوام مفید باشم باید مسئلهای رو حل کنم که مسئلهٔ اجتماع باشه. تا وقتی که بستر حل مسئله وجود نداشته باشه حل مسئله بیفایده است. چون حل مسئلهای که احساس نمیشه خودش یک مسئله تلقی میشه و با راه حل مقابله میشه. اجتماعهای دیگه هم وضعیتی تقریباْ مشابه دارن؛ البته برعکس. مسئلههایی که من احساس میکم اونجا وجود نداره. اونا مسائل خاص خودشون رو دارن که من نه میفهممشون و نه تجربهشون کردم. هیچ مسئلهای برای من نیست! هیچ جایی هم برای زندگی کردن من نیست!
فکر کنم پنجشنبه بود که خبر تعویض وزرای اقتصاد و کشور را در روزنامهها خواندیم. همهٔ ما میدانیم که تعویض بیرویهٔ مدیر یک سازمان چه هزینههایی برای آن سازمان دارد، در حالی که دولت نهم همیشه ادعا میکند هزینههای دولت را کم کرده است. آقای احمدینژاد اگر به یکی از قولهای انتخاباتیاش عمل کرده باشد، همان کابینهی هفتاد میلیونی است! تصمیم گرفتم برای دورهٔ بعد به احمدینژاد رأی بدم، شاید اواخر سال هشتم تونستم وزیر شم! فکر کنم وزیر «ارتباطات و فناوری اطلاعات» یا «علوم» با روحیات من سازگار است!
مهمترین مطلبی که تو سفر بهش دقت میکردم این بود که آدمای مختلف چه جورهای مختلفی فکر میکنند. یه جاهایی با آدمایی مواجه میشی که ارزشهاشون و اون چیزهایی که بهش اهمیت میدن زمین تا آسمون با ما فرق میکنه.
فهمیدم که طبیعت چقدر مهمه
فهمیدم که یه جاهایی رو اگه الان نبینی ممکنه بعداً نتونی ببینی
فهمیدم که خیلی کارها هست که اگه انجامشون ندی از آدم بودنت چیزی کم نمیشه
فهمیدم که میراث فرهنگی خیلی بد مدیریت میشه
کمی هم بیشتر از خودم خوشم اومد!
سلام! خودم میدونم امروز دومه فروردینه. عید رو روز اول فروردین تبریک میگن. هر چی با خودم کلنجار رفتم که یه چیز خوب اینجا بنویسم چیزی به ذهنم نرسید. اصلاً حال نوشتم نداشتم. ولی برای ثبت احوال این کار خوبه! آقا (خانوم) عیدتون مبارک! امیدوارم سال خوبی داشته باشین و همیشه شاد باشین و از این دست حرفهای کلیشهای! ... ولی نه، خدایی عیدتون مبارک! ما رو هم دعا کنید
امسال با همهی سالها فرق داشت. همیشه قبل از این که اسفند تموم شه، ابرا عقدهی همهی اون روزهایی که توی زمستون باید میباریدن و نباریدن خالی میکردن. بهجز امسال! همیشه اسفند آدمو دق میداد تا تموم شه. این هفتهی آخر سال همیشه کند میگذشت. بهجز امسال که نفهمیدم کِی تموم شد! دوست عزیزم عماد چند سال پیش ایدهی قشنگی داد و چهارشنبه سوریهای پرهیاهوی شهر رو که همیشه دلهرهآور و اعصاب خرد کن بود به یه آرامش به یاد ماندنی تبدیل کرد. کمک کرد تا تو اون روز کمی به خودمون، به گذشتهمون و به چیزهایی که براشون زندگی میکنیم فکر کنیم. به جز امسال! امشب من استرس داشتم (که احتمالاً دلیلش خودم بودم) و هیاهوی شهر رو بیرون شهر هم احساس کردم. ... حس عجیبیه! این شبهای طولانی! این راههای شلوغ! این آدمهای جور و واجور! این منِ عجیب و غریب! مخصوصاً امشب. حس عجیبی داره. دلم میخواست تو یه اتوبوس شرکت واحد مینشستم و از پنجره بیرونو تماشا میکردم. واین اتوبوس هیچ وقت به مقصد نمیرسید! هیچ وقت! همین طور تو شهرها، دور میدونا، تو جادهها رو گز میکرد. از کنار آدمها میگذشت. آدمایی که دنبال یه لقمه نون، دنبال یه عشق پاک، دنبال جایی برای آرامش و دنبال راهی برای فراموش کردن این ور و اون ور میرن. و من فقط تماشا میکردم و اتوبوس هیچ و قت به مقصد نمیرسید! هیچ وقت! دلم میخواست پر شدن و خالی شدن صندلیهای اتوبوس رو میدیدم. و خودمو که هیچ وقت از اتوبوس پیاده نمیشم! هیچ وقت! دلم میخواست فقط تماشا میکردم. و هیچ کار دیگهای نمیکردم! هیچ کار! دلم میخواست تو یه کلبه تو کوهستان زندگی میکردم. تو کوهستان اونقدر برف اومده بود که نه کسی میتونست به کلبهی من بیاد و نه من میتونستم از اونجا برم! هر روز کمی از ماهی خشک کرده میخوردم و تمام روز رو پای شومینه روی صندلی گهوارهای مینشستم و حرکت شعلههای آتش رو دنبال میکردم! بوی مرگ میده، نه؟! دلم میخواست تلخی تنهایی رو بیواسطه میچشیدم! فقط با خودم دورمو شلوغ میکردم! تا این لامصبِ بی صاحابِ دهن سرویس رو یهکم میشناختم. ... بگذریم! احساس میکنم امسال کمی زودتر بهار شد. شاید برای این که سال سختِ من زودتر تموم شه! منظورم از سخت بد نیست. اتفاقای مهمی امسال افتاد. که همهشون خوب نبودن، ولی گذشت زمان نشون میده که غیر قابل جبران نیستند. اواسط آذر امسال احساس کردم دارم وارد یه فصل دیگهای از زندگیم میشم. احساس میکنم مسئولیتم بیشتر میشه. کمی میترسم و کمی خوشحالم! امیدوارم وقتی دوباره اینجا رو میخونم یادم بیاد منظورم از این جملات چی بوده! هنوز سال نو شروع نشده. بنابراین دلم نمیخواد اینجا سال نو رو تبریک بگم. شاید سال دیگه این کار رو بکنم! ولی اینو میتونم بگم: سال خوبی داشته باشید!
امروز تو چند تا روزنامه خبر لغو شدن چند تا نشریه رو دیدم: دنيای تصوير،بازنگری، صبح زندگی، تلاش، به سوی افتخار، ندای ایران، هفت، شوکا و هاوار. ترانه علیدوستی متن کوتاه قشنگی تو روزنامهی کارگزاران در این مورد نوشته. البته کسای دیگهای هم هستند. خود خبر رو هم میتونید اینجا و اینجا ببینید. چند روز پیش میخواستم اینجا متن کوتاهی در این مورد بنویسم که برای مبارزه (که از دید من بیشتر به توسعه شبیه است تا مبارزه) کارهایی مهمتر از رأی دادن هست که باید انجام بشه. چون فکر میکنم مهمترین چیزی که مردم بهش احتیاج دارن نه فعالیت سیاسی، بلکه پرورش شعور، خرد، دانش و فرهنگ عامه است. این کار از طریق دانشگاهها، رسانهها و مطبوعات ممکنه. گویا کسایی که قدرت را در دست دارند هم مثل من فکر میکنند!
دیروز آقای حداد عادل توی از مردم به خاطر تورم و مسکن عذرخواهی کرد. از وقتی خاتمی قبل از رفتنش از مردم عذرخواهی کرده، مُد شده همهی سیاستمدارا از مردم تو پایان دورهی کارشون عذرخواهی میکنند. یکی نیست بگه خاتمی اگه عذرخواهی کرد نه تنها دوباره کاندید ریاست جهموری نشد، بلکه الان دیگه هیچ پست دولتی هم نداره. اگر عذرخواهی میکنی یعنی نتونستی کاری برای مردم انجام بدی، پس به چه حقی، با چه پشتوانهای و با چه هدفی دوباره کاندید مجلس میشی؟ ... بگذریم... مشغلهام کمی زیاد شده! به هدف ثبت وقایع هم که شده باید بگم پریشب تئاتر ملاقات بانوی سالخورده رو دیدم. پیشنهاد میکنم شما هم ببینید. اگه تونستم افکارم رو در موردش نظم بدم حتماً یه روز اینجا در موردش یه چیزی مینویسم.
" تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچهی همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلوده به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی هنوز سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق این پندارم که چرا خانه کوچک ما سیب نداشت " امشب حنیف قبل از رفتنش این شعر رو برام خوند، و چه حجم عظیمی از خاطرهها برامون زنده شد! لحظاتی رو تجربه کردیم، که خیلیها حتی افسوس تجربه کردنش رو هم نمیخورند!
چند روز پیش خبر جالبی از تلویزیون شنیدم که نمیدونستم باید بخندم یا گریه کنم. این خبر در مورد تغییر تعرفهی پیام کوتاه بود که میتونید از اینجا بخونیدش. چند نکته در این مورد به ذهنم میرسه: با همهی این حرفها اگه یه کم دقت کنین میبینین این حرفهایی که من زدم همهاش از روی سادهلوحیه! هر sms فارسی 60 کاراکتره و هر sms انگلیسی 160 کاراکتر. حالا به محاسبات زیر توجه کنید: هزینهی یک sms فارسی 144 کاراکتری (طبق تعرفهی جدید بر حسب ریال): 3 * 89 = 267 هزینهی یک sms انگلیسی 144 کاراکتری (طبق تعرفهی جدید بر حسب ریال): 1 * 222 = 222 هزینهی یک sms فینگیلیش 144 کاراکتری (طبق تعرفهی حاضر (قدیم) بر حسب ریال): 1 * 147 = 147 هینطور که میبینیند این تغییر تعرفه اصلاً هم به خاطر کم درایتی مدیرا نیست، بلکه برعکس! جداً آدمهای باهوشی توی این مملکت مدیریت میکنن، ولی هوششون رو برای چی صرف میکنن؟
هر روز صبح، روزم را با تلاش برای فراموش کردن عقدههایی شروع میکنم که از اسارت وجودم نشأت گرفتهاند. اسیر زمان، اسیر مکان، اسیر شکم، اسیر پول، اسیر دیکتاتوری، اسیر آینده، اسیر گذشته و اسیر خودم. عجب حلقهای است این حلقهی اسارت: خودم و رفتارم در اسارت افکارم و افکارم در اسارت خودم و رفتارم. اما گاهی – شاید در حمام یا در خیابانهای خیلی خلوت (خیلی شلوغ) – افکار اسیرم را از سلولهایشان بیرون میکشم. شاید برای این که هوایی بخورند تا طغیان نکنند و حیثیت زندانبانشان را بر باد ندهند. شاید برای این که عرق تنشان را در اردوگاههای کار اجباری در بیاورم تا ورزیده و خسته شوند؛ که چه، نمیدانم. شاید هم قرار است سلولهایشان نظافت شود. اما این افکار خود میدانند که به حبث ابد محکومند. چشمانم را میبندم. یادم میآید آخرین مشق خوشنویسیام تنها مشقی بود که از نگاشتنش لذت بردم. چشمانم را میگشایم. انبوهِ سازها را اطرافم مییابم که گرد و خاک کمرنگشان کرده است. خلسههایی را یادم میآید که با یکیشان تجربه کردم و عرقهایی را به یاد میآورم که با یکی دیگرشان ریختم. عقب میایستم. گذشتهام را میبینم که اسیرش شدهام. پدر و مادر، مدرسه، تابستان و فعالیتهای فوق برنامهاش، دانشگاه و تجربههای پراکنده. عقبتر میایستم. آیندهام را میبینم که مدام رنگین و ننگین میشود. دانشگاه، ازدواج، کار، سفر، پول، کتاب. به خودم مینگرم. عشقهایی را به یاد میآورم که مرا در مثلث عقل و دل و ترس به این سو و آن سو میکشاندند. کتابهایی را به یاد میآورم که تا آخر خواندم. و آنهایی را که نیمه کاره رها کردم. زمزمهی اصوات تکراری و ناتکراری. گلهای قالی را میبینم که به آنها خیره شدهام. ابزارهایی را میبینم که با کمکشان مغزم را از کار میاندازم. و تنهایی و دیوانگیام را. و اکنون پسرم! به دنیا آمدنت امیدی است برای من. امیدی برای جبران! جبران کردهها و ناکردهها. امیدی است تا آنچه من نبودم تو باشی. امیدی است برای نجات دنیا توسط من (تو). پس، از امروز همهی زندگیام برای تو است. صبحها باید خیلی زود از خواب برخیزی. کتابهای زیادی باید بخوانی. کلاسهای زیادی باید بروی. سفرهای زیادی قرار است بروی و تجربیات زیادی قرار است کسب کنی. مدلهای زیادی قرار است بگیری. مصاحبههای زیادی در پیش داری. نظریات زیادی باید بدهی و حقایق بسیاری منتظر تو هستند تا کشفشان کنی. باید برایت به دنبال دوستدختری بگردم که لیاقت کسی چون تو (من) را داشته باشد. باید قبل از مرگم ایدههایم را برایت بازگو کنم تا در آینده به روش من زندگی کنی... کمی که بیشتر فکر میکنم میبینم این زندگی خودم است. زندگی خودم که نه زندگی خودم، بلکه ارثیهی پدریام است؛ که میخواهم آن را برای پسرم به ارث بگذارم. اما چطور میتوانم بار سنگینی که خود به دوش کشیدم به گردن او بیاندازم. باری که تنها حاصلش برایم یک روح خمود و چروکیده بود. چرا پسر من باید همهی آنچه که نوادگانش میخواستند باشد، شود. چرا پسر من! ... به پسرم فقط دو چیز میآموزم: خودش را و وسعت آزادی را! برای فرنام و پسر سیزده روزهاش ایلیا
شورای نگهبان دیروز اعلام کرد صلاحیت 300 نفر از کاندیداهایی که رد صلاحیت شده بودند را تأیید کرده است! نمیدونم کدوم قانون داره به این مملکت حکمرانی میکنه که هر از چند گاهی معیارهاش تغییر میکنه. یه روز صلاحیت آدمها رو تأیید میکنه و روز دیگه رد. اصلاً بهتره بگم قانونی وجود نداره. توی یه مملکت درست و حسابی قانونه که ارزش گزارهها رو تعیین میکنه. جایی که با شهروندی رفتاری میشه که ممکنه اون رو ناراحت یا مدعی کنه فقط قانون میتونه حق رو تعیین کنه. اون چیزی که من به عنوان قانون قبول دارم حداقل دو خصوصیت زیر رو باید داشته باشه: بنابراین هر کاندیدایی منطقاً باید بتونه قبل از این که کاندید بشه تأیید صلاحیت یا رد صلاحیت خودشو پیشبینی کنه. و حتی اگه اونقدر IQ نداشته باشه که این کار رو بکنه باید بتونه دلیل رد صلاحیت شدن خودشو بفهمه. تأیید صلاحیت 300 نفر از کاندیداهای رد شده، نه تنها خبر خوشی برای طرفداران آزادی نیست بلکه رفتار سلیقهای و غیر قانونی در امور قضایی را آشکارتر میکند و صلاحیت تأیید کنندگانِ صلاحیت کاندیداها را زیر سؤال میبرد.
فکر میکنم امشب Valentine بود. به خاطر این که خیابونا خیلی شلوغ بودن. چند نفری هم بهم تبریک گفتن. Valentine شب مهمیه. گرچه کمی جلف شده. مردم فکر میکنن مثل یه رسمِ که باید ادا بشه. وگرنه شگون نداره. البته معلومه که شگون نداره چون بلافاصله مادمازل دوست دختر یا موسیو دوست پسر از این که براش هدیه Valentine نخریدی ناراحت میشن و دیگه خر بیار و باقالی بار کن. بعضیها هم فکر میکنن به خاطر این که یه نفر رو دوست دارن باید جایزه بگیرن. بگذریم... نمیخوام ادای روشنفکرهای عقدهای رو در بیارم و بگم این مسخره بازیها چیه. اتفاقاً میخوام در ستایش Valentine حرف بزنم، البته از نگاه خودم: مردم دنیا تصمیم گرفتن سالی یه بار تو یه شب سرد – البته اینجای کرهی زمین Valentine تو یه شب سرد اتفاق میافته. ولی فکر میکنم از نظر تاریخی این شب واقعاً یه شب سرده – همهی حسابگریها و خودخواهیهاشونو کنار بذارن و به خودشون جرأت بدن یه حرفهایی رو بزنن: خیلی دوست دارم ولی هیچ وقت نتونستم بهت بگم. همیشه فکر میکنم اگه تو نباشی چطوری به زندگی ادامه بدم. تو دلیل زندگی من هستی. به خاطر تو زندهام... اما چیزی که مهمه اینه که: اول، عشق است انسانی که جرأت کنه عاشق بشه. دوم، عشق است انسانی که جرأت کنه عشقش رو سالی یک بار ابراز کنه. سوم، عشق است انسانی که جرأت کنه عشقش رو همیشه ابراز کنه. چهارم، عشق است انسانی که جرأت کنه حرفش را بزنه. پنجم، عشق است انسانی که جرأت کنه به حرفش عمل کنه. ششم، عشق است انسانی که جرأت کنه حرفش آزادی باشه. هفتم (فعلاً آخر)، عشق است انسانی که جرأت کنه عشقش و حرفش و عملش آزادی باشه. ... اصلاً میخواستم امشب یه حرف دیگه بزنم! اتفاقاً امشب جرأت کردم بگمشون. چند روز پیش تو تاکسی یه دختر و یه پسر کُرد کنارم نشسته بودن. فکر کنم نامزد بودن. یا شایدم عقد کرده بودن. داشتن کردی با هم حرف میزدن. نمیدونم دختره چی گفت که پسره بدون این که حرفی بزنه دختره رو بوسید. البته من فقط صدای بوسه رو شنیدم. ولی اون صدا خیلی حرفها داشت: "اگه من اینجا تو رو ببوسم مردم هزارتا حرف پشت سرمون میزنن. شایدم به جرم بوسیدن دستگیرمون کنن. به جرم عاشق بودن! اما بذار هرچی میخواد بشه. دوست دارم...". احساس کردم دوتا جوون کرد رو دوست دارم. آدمایی که تو اوج شلوغی شهر تونستن با هم تنها باشن. یاد شما دو نفر افتادم. احساس کردم خیلی وقته که بهتون وابسته شدم. عشق در یک لحظه همهی اون چیزی که فکر میکنم انسان دنبالش میگرده، به آدم میده. (باز یاد یه حرف دیگه از جورج افتادم.) جمعه 26 بهمن 1386 ساعت 1:47 ...برای فاطمه و حسین...
این متن بخشی از کتاب 1984 نوشتهی جورج اورول است: "... فی المثل باور داشت که هواپیما را "حزب" اختراع کرده. در مدرسه آموخته بود. (وینستون به یاد آورد که در اواخر دههی پنجاه، در دوران دانشآموزیاش، "حزب" ادعا میکرد که هلیکوپتر اختراع کرده، ده دوازده سالی بعد، در دوران تحصیل جولیا ادعای اختراع هواپیما را میکرد و یک نسل که میگذشت، لابد ادعای اختراع موتور بخار را هم میکرد.)..." این متن هم بخشی از درس "پرواز" در کتاب فارسی سوم دبستان است: "...میدانید نخستین بار چه کسانی در آسمان پرواز کردند؟ حدود هزار و صد سال پیش "عباس بن فرناس" یکی از دانشمندان مسلمان، بالهایی برای پرواز ساخت. او با آن بالها به پرواز درآمد و پس از مدتی به زمین نشست. حدود صد سال پیش نیز جوانی آلمانی به نام "اتو" با تقلید از پرندگان بالهایی ساخت و در آسمان پرواز کرد. نخستین هواپیما را هم دو برادر به نام ویلبر رایت و ارویل ساختند و با آن پرواز کردند...." چه شباهتی!
خانه دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار آسمان مکثی کرد رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت: "نرسیده به درخت کوچه باغی است که از باغ خدا سبز تر است و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در می آرد پس به سمت گل تنهایی می پیچی دو قدم مانده به گل پای فواره جاوید اساطیر زمان می مانی و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی کودکی می بینی رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور و از او می پرسی خانه دوست کجاست؟
داشتم از سر کار بر میگشتم. یه دفعه به خودم گفتم "پسر، از امروز تا سه سال دیگه دوباره باید درس بخونی!". فردا – که الان دیگه بهتره بگم امروز – اولین جلسهی فوق لیسانسم شروع میشه. احساس میکنم با اینکه خیلی بهش فکر کردم آمادگیاش رو ندارم. دلیلش هم معلومه: داستانی که فردا قراره شروع بشه نتیجهی برنامهریزیِ حدوداً سه سال پیشه. گرچه اون چیزی که میخواستم نشد ولی شبیه اون چیزی شد که میخواستم. آدم پیش خودش میگه همهی کم کاریها و بیثباتی که توی دورهی لیسانس داشتم اینجا جبران میکنم. از این حرفا دیگه! به خاطر همین هم مسئولیت آدم سنگین میشه. به خاطر همین میگم آمادگیاش رو ندارم. خوشحالم، به خاطر این که تلاشم بینتیجه نموند. اما ناراحتم، فکر کنم یه کمی تنپرور شدم. این مدت که هیچ کاری نمیکردم احساس میکردم سرعت پیر شدنم کم شده. و نگرانم، به خاطر این که هر چی بزرگتر میشی مسئولیتت بیشتر میشه. بعضی وقتا به خودم میگم 24 سال از عمرت گذشته هنوز نه میدونی کجای این دنیایی، نه میدونی کجا میخوای بری. بیثباتی همیشه، پوچی و ناامیدی بعضی وقتا، آدمو داغون میکنه. جلوی تصمیمگیری رو میگیره. بیاعتمادی آدم رو تنها میکنه. بالاخره این دنیا یه روزی برای ما هم تموم میشه و باید از خودت بپرسی چه کار کردی. برای خودت چه کار کردی؟ برای خانوادهات چه کار کردی؟ برای شَهرت چه کار کردی؟ برای مملکتت چه کار کردی؟ برای بشر چه کار کردی؟ برای خدا چه کار کردی؟ از خودت میپرسی کدوم یکی از کارهایی که کردی در راستای به جواب رسیدن به یکی از این سؤالا بوده؟ با آدمهای دیگه چه کار کردی؟ با خودت چه کار کردی؟ دوستم – صالح – جمعبندی خوبی کرد: شادی، امید، آرامش. ولی نه فقط خودت یا همشهریهات یا هم میهنهات یا هم دورهایهات؛ شادی، امید، آرامش برای همهی بشر برای همهی زمانها... دلم میخواد آدمهای اطرافم رو شاد و امیدوار و آروم ببینم. خدایا برای مردم ایران یه چیز رو ازت طلب میکنم: دانش (خرد (شعور)). خدایا ایرانیها همیشه در کشمکش تعریف درست واژهی آزادی برای خودشون بودن. دونستن این که اسیری کافی نیست، باید بدونی آزادی یعنی چی. کمکمون کن آزادی رو بفهمیم. ...آمین
مطمئنم وقتی یه سر به وبلاگ من میزنی و با یه پست طولانی مواجه میشی اولین تصمیمی که میگیری اینه که بعداً بخونیش ولی خودت هم میدونی هیچ وقت فرصت نمیکنی! این پستی که امروز گذاشتم رو خیلی دوست دارم. البته ممکنه اون چیزی که نقل میکنم دیده باشی ولی وقتی خودم برای بار دوم بعد از مدتها خوندمش بدون وقفه تا آخرش رو خوندم. فقط تا جایی که چند تا علامت # گذاشتم همین الان بخون! بقیش رو نمیخواد بخونی! محمود و ماهاتیر، مقایسهی دو دیدگاه نویسنده: ناصر معتمد چندی پیش آقای محمود احمدی نژاد, شبکه دو سیما را به انجام مصاحبه ای در نهاد ریاست جمهوری دعوت کرد .چند ماه قبل از آن هم شبکه دو سیما آقای ماهاتیر محمد نخست وزیر اسبق مالزی را جهت انجام مصاحبه ای مشابه به استودیوی گفتگوی ویژه خبری شبکه دو فرا خواند. اگرچه تکرار تجربیات کشورها عینا ممکن نیست و الگوهای توسعه هر کشور با مقتضیات همان کشور قابل تدوین است , با اینحال شما را به مرور بخشهای مشابه دو مصاحبه (وبصورت تکمیل یافته با گزیدههایی از سایر اظهارات بیان شده) دعوت میکنیم: *** محمود احمدی نژاد: دسترسی ما به انرژی هسته ای معادلات دنیا را به سرعت تغییر خواهد داد. نه آمریکا و نه هیچ کشور دیگری توان حمله و آسیب رسانی به جمهوری اسلامی ایران را ندارند، زیرا کارشناسان ما بطور دقیق تمامی حرکات آنان را مورد تحلیل قرار می دهند. ماهاتیر محمد: اگر قدرت اقتصادی داشته باشید، دولت شما قدرت دارد از کشور دفاع کند. چرا که ازتجارت و کارآفرینی قدرت حاصل میشود ومیتواند جهت دفاع هم بکار گرفته شود. ما نتوانستیم کشور صنعتی شویم چون مستعمره بودیم . بعدها "در کنار هم" در رقابت شرکت کردیم.ما کشوری فقیر با درآمد سرانه 300 دلار بودیم که با حفظ" ثبات سیاسی" , تولید ناخالص خود را از 12 میلیارد دلار به 230 میلیارد دلار رساندیم. #################################### *** محمود احمدی نژاد: ما دنبال مردمی سازی هستیم نه خصوصی سازی. مشارکت مردم را بصورت مستقیم به شکل سهام عدالت و بصورت غیر مستقیم به شکل واگذاری در بورس انجام میدهیم. ما مخالف سرمایه گذاری نیستیم، بلکه مخالف تبعیض و تصرف منابع مالی توسط عده قلیلی هستیم. ماهاتیر محمد: مادر کنار حقوق اکثریت به حقوق گروههای کوچک هم توجه کردیم به طوریکه مخل حقوق گروه اکثریت نشود. نتیجه آنکه سطح فقر از 32 به 4 درصد رسید. نه اینکه به هر قیمتی باید به توسعه رسید اما به هر حال باید قیمت آنرا بپردازید. همانقدر که به فقرا رسیدگی میشود به ثروتمندان هم باید رسیدگی شود. ما معتقديم سود بخش خصوصي از طريق ماليات به دولت نيز ميرسد. دولت 28% از سود بخش خصوصي را به عنوان ماليات دريافت ميكند در عوض دولت هيچ سرمايهگذاري در زمينهاي كه بخش خصوصي فعال است نميكند. *** محمود احمدی نژاد: در "9 ماهه گذشته" صادرات غیر نفتی 41 درصد افزایش یافته است. "در همین یکسال اخیر" مبادلات ما با کشورهای دیگر سرعت چشمگیری داشته است ..."امسال" 6000 میلیارد تومان پروژههای زود بازده را فعال کردیم....تقاضای سرمایهگذاری "در 9 ماهه اول امسال" 91 درصد رشد داشته است. ماهاتیر محمد: يك دولت نميتواند در كوتاه مدت كاري انجام دهد. من معتقدم بايد يك دوره ده ساله باشد. زيرا طرحهاي توسعه نيازمند اين دوره است. گاهی برای اینکه سیاستهای خود را عملی کنید مدت زمان زیادی احتیاج دارید. وقتی رهبران سریع عوض میشوند ایدهها به همراه آنها فراموش میشود. *** محمود احمدی نژاد: اگرکشوری رقیب ماست، باید نقطه ضعف او را بشناسیم. سیاست فعال یعنی همین، چرا غربیها در کار ما دخالت میکنند؟ چرا ما دخالت نکنیم؟ دیدیم نقطه آسیب غرب همین جاست. ما دیدگاههای ملت ایران را برای " دنیا" تشریح کردهایم. پیشرفت ملت ایران در مسائل علمی و سیاسی امروزه به الگویی برای "تمامی جهان" تبدیل شده است. ماهاتیر محمد: ما ميتوانيم در مالزي فقط به فكر شكست همسايه ابرقدرتـــــي مثل چين باشيم و همواره درحال جنگ باشيم، اما ما به خود ميگوييم: بهتر است از يك كيك كه درحال ترقي و رشد است، لقمهاي اندازه خود برداريم نه كل كيك را كه در آن بمانيم. ما دو گزینه داشتیم: خارجیها با تکنولوژی خود کشور ما را صنعتی کنند یا خودمان توسعه پیدا کنیم. از آنجا که 30 -40 سال طول میکشد تا یکی از این تکنولوژیها را بیاموزیم پس گزینه اول را انتخاب کردیم. قرار نیست تکنولوژی در سیاست وارد شود. *** محمود احمدی نژاد: دشمنان هروقت امکان ضربه به ما داشتند کوتاهی نکردند. ما اعلام کردیم اگر شما ادعا دارید ما هم ادعا داریم. نپذیرفتند مناظره کنیم. هر کشوری که هستهای شد تحت فشار آمریکا قرار گرفت. برای هستهای شدن تقریباً هیچ هزینهای ندادهایم. ماهاتیر محمد: ایران روش رویارویی با غرب را در پیشرو گرفته است. ما در مالزی اراده کردیم هرچه که خوب بود از شرق و غرب بگبریم. اين سياست در زماني اتخاذ شد كه كشورهاي تازه استقلال يافته ميخواستند از شر خارجيان راحت شوند و شركتها را ملي نمايند، اما مالزي برعكس عمل كرد. اين اصلي است غيرقابل گريز كه ما بايد با كشورهاي ديگر و حتي با قدرتهاي بزرگ در تعامل و ارتباط باشيم. *** محمود احمدی نژاد: ما اگر ده سال بقيه کارها را تعطيل کنيم و به صورت متمرکز بر روی انرژی هستهای کار کنيم میتوانيم 50 سال جلو برويم و اين کار میارزد. ماهاتیر محمد: اگر به فن آوری اطلاعات توجه نکنیم یکبار دیگر از غرب عقب خواهیم افتاد. تحقیقات در اکثر دنیا انگلیسی است باید به این دانش دستیابی بکنیم و علوم را به انگلیسی آموزش دهیم. مديران و نخبگان موفق خارجي را ميآوريم تا روشهاي نوين را به اندوختههاي ما اضافه كنند. *** محمود احمدی نژاد: اشتغال آفرینی همان آوردن پول نفت است. ماهاتیر محمد: ما اجازه داديم كه شركتهاي خارجي بيايند وتکنولوژی بیاورند و كارهايي را انجام دهند كه ما توان انجام آن را نداشتيم. شهروندان مالزي توسط خارجيها استخدام شدند و علم و دانش كسب كردند. ما نه تنها ايجاد شغل كرديم بلكه تخصص نيز بدست آورديم.خارجیها سرمایههای زیادی آوردند و اشتغال ایجاد کردند و ما امروز توانستهایم نیاز سایر کشورها را برطرف کنیم. *** محمود احمدی نژاد: بخشی از وظیفه دولت مبارزه با فساد و مبارزه با مافیایی است که از گذشته داخل حکومت راه پیدا کرده است و ارتباطات و مقررات را میشناسد. ما در مبارزه با رشوهخواری و رانتخواری مصمم هستیم. ماهاتیر محمد: برای مبارزه با فساد اطمینان حاصل کنید که روند ساده و کوتاه است . مردم رشوه میدهند تا فرآیند پیچیده را ساده کنند. *** محمود احمدی نژاد: با اجرای عدالت است که کشور ساخته میشود. همه باید در جهت اجرای عدالت گام بردارند. توزیع سهام عدالت همان توزیع پول نفت بر سر سفرههای مردم است. ماهاتیر محمد: بیش از صد آیه در قرآن درباره عدالت است اما به شیوههای آن اشاره نکرده است. ما این شیوه را برای اجرای عدالت انتخاب کردیم. اگر عدالت نباشد مهم این نیست که در چه راهی هستید. اگر عدالت هست مهم این نیست که از چه شیوهای استفاده کردهاید. وقتی این مقاله رو میخونم تازه میفهمم که اختلاف مدیریت در خارج از ایران و آنچه که مدیریت نامیده میشده توی ایران چیه! وقتی اساس فکری آدما با هم فرق داشته باشه مطمئناً رفتارهاشون هم با هم فرق داره. حالا هر چقدر هم که تئوریهای مدیریت بخونیم و مدیریت استراتژیک بلد باشیم و... . فکر میکنم کم کم باید بفهمیم که خیلی از واژهها و اصطلاحها با گذشت زمان تغییر معنی میدهند. آنچه که دشمنی خوانده میشد امروز رقابت خوانده میشه. مدیرا و سیاستمدارای ایران فکر میکنند دیگران دشمنشون هستند ولی مدیرا و سیاستمدارای خارجی فکر میکنند که چطوری میشه از دیگران استفاده کرد تا به اهداف مورد نظرشون برسن. حالا ممکنه به این دلیل با یکی دشمن بشن، با یکی دوست بشن یا حتی از یکی سوءاستفاده کنن. ولی اساس فکری توی همهی موارد یه چیزه: رسیدن به هدف نشانه گیری شده. سیاستمدارای ایران هنوز نفهمیدن چرا امریکا قویترین ارتش دنیا رو داره: به دلیل این که قویترین دانشگاهها رو داره، به دلیل این که قویترین مدیرا رو داره. از تجارت و کارآفرینی قدرت حاصل میشه ولی هواپیما و تانکی که از این و اون میخری نه میتونه از مملکت دفاع کنه و نه رونق اقتصادی برای مردم میاره. نمیدونم چرا همه تو ایران فکر میکنن کسی که پولدار شده یا دزدی کرده یا آدم کشته یا کلاهبرداری کرده یا به هر حال حق یه نفر رو ضایع کرده. ما در ایران به جای این که فقیرا رو در کنار ثروتمندا قرار بدیم همیشه اونا رو در مقابل هم قرار میدیم. من از واژهی "خودکفایی" خیلی بدم میاد! توی کلاسهای مهندسی همه میگن چرخ رو نباید دوبار اختراع کرد. یعنی چی خودکفایی وقتی که به کالایی احتیاج داریم که نمیتونیم بسازیمش ولی میخوایم صبر کنیم تا به اصطلاح دانشمندان ایرانی خودشون اونو از اول بسازن. اصلاً این یه خیال باطله چون اولاً تا بخوایم تو ایران اونو بسازیم خارجیها یه دونه بهترشو میسازن، این خوشخیالیه که فکر کنیم از خارجیها باهوشتریم. دوماً اگر قرار باشه همه چیز رو توی ایران بسازیم، باید همهی مردم ایران توی کارخونهها و مراکز مطالعاتی کار کنن تا بشه این چیزها رو تولید کرد. این کلمهی خودکفایی یه فریب کمونیستیه. چرا با اینکه توی ادارات هزینههای هنگفتی برای استقرار IT میشه، فرآیندها از قبل هم طولانیتر شدن. اصلاً من از مدیرا میپرسم واقعاً میدونن برای چی برای سیستمهای IT هزینه میکنن؟ این که ما از IT استفاده میکنیم یه ضرورت یا یه اصل نیست، بلکه یه احتمالاً یه نیازه؛ که اگه نیازی نداشته باشیم دلیلی نداره خرجی بکنیم. منظورم اینه که افراد تو سازمان به این نتیجه برسن که فلان فرآیند باید یه بخشهاییش اتوماتیک بشه ... . وقتی کارمندهای یه سازمان مفهوم نوین ارتباطات رو نمیفهمن یا نمیدونن Search در IT یعنی چی، چظور میتونن از سیتمهای IT استفاده کنن. حرفام زیاد شد، اینو میخواستم بگم که اگه نگاه درستی به فرایندها توی یه سازمان دشته باشیم میفهمیم که علت اصلی رشوه گرفتن، شلوغیها توی ادارات، هزینههای اضافی و حیف و میل شدن منابع ارباب رجوعها یا کارمندان یا مردم نیستند، بلکه ساختار نامناسب فرآیندها است. گرچه این موضوع نه فقط توی ادارات و سازمانها قابل درکه، بلکه توی اجتماع هم دیده میشه و خیلی رفتارهای مردم رو هم میتونین با این نگاه درک کنین. مثل هل دادن همدیگه توی ایستگاه مترو، عادت مسافرکشی غیرتاکسیها، عادت نکردن مردم ایران به ایستادن توی صفها و هزار تا چیز دیگه که هر روز میبینیم. سعی میکنم این جمله رو هیچوقت فراموش نکنم: مردم رشوه میدهند تا فرآیند پیچیده را ساده کنند.
میایستم، باید بروم میروم، باید بمانم سکوت میکنم، باید فریاد بزنم سکوت را میشکنم، یک مشت پرت و پلا بودند آنها که گفتم زمستان گرما میخواهم، تابستان سرما بین تنهایی و ناتنهایی ماندهام بین آرامش و تکاپو دست و پایم به یک طرف، قلبم به یک طرف، سرم به یک طرف احساس میکنم دارم شقه میشم به هر چی زیر پایم بود شک کردم بیوزنی چه احساس بدیه! به عمق رفتم خفه شدم، به سطح آمدم دیدم بهتره خفه شم میخوام بدونم انسان به چی میگن، انسان باید به کجا بره میخوام بدونم چقدر مریضم بهتره خدایی وجود نداشته باشه تا اینکه آفرینش ما حاصل یه هوس باشه از بس خودمو به در و دیوار این چهاردیواری کروی کوبیدم دیگه رمقی برام نمونده، دراز کشیدم رو زمین. چشمم به یکی از اون 6 تا دیوار خورد. بچهتر که بودم میتونستم یه جاهایی بایستم که دیوارها حداکثر فاصله رو از هم داشته باشن، که من چشمم بهشون نخوره. این آقاهه چرا اینجوریه؟ کی از دست بیماری هلندی خلاص میشیم؟ چشم من با چشم مگس چه فرقی داره؟ چطور میشه بدون اینکه به یه اداره مراجعه کرد کارهای اداری رو انجام داد؟ آرامش چطوری بدست میآد؟ عرض خیابونها رو چطوری میشه تغییر داد که کسی تصادف نکنه؟ کدومتون راست میگین؟ دلم برات تنگ شده. پس کی میای؟ چرا Integrate نمیشن؟ واقعاً قراره بیای؟ احمدینژاد، آخه چرا انقدر این اقتصاد بیچاره رو دستمالی میکنی؟ دست نزن دیگه! فرق اومانیسم و اگزیستانسیالیسم چیه؟ دکتر، میشه یه بار دیگه با هم برنامهنویسی کنیم؟ یعنی میشه؟ واقعاً تاریخ حقیقت داره؟ شبا کجا بخوابم؟ 100 نسل بعد از ما چطوری فکر میکنن؟ اگه عشق یه هورمون باشه چی؟ گرمایش زمینو چه کارش کنیم؟ برم یا بمونم؟ مجرد بهتره یا متأهل؟ چطوری میشه دانش رو تو سازمان نگه داشت؟ زندگی بشر در طول تاریخ پیشرفت کرده یا پسرفت؟ بسه یا بازم بریزم؟ واقعاً دروغ گفتن کار خیلی بدیه؟ کدوم ... چرا ... کی ... بفرمایید یاالله!
توماس شلینگ حدود یه هفتهی پیش دانشگاه شریف از توماس شلینگ برندهی جایزهی نوبل اقتصاد سال 2005 دعوت کرده بود. مجلهی شهروند امروز با آقای شلینک مصاحبهی کوتاهی در مورد شرایط اقتصادی ایران داشت. اگر علاقمند بودید میتوانید این مصاحبه را در شمارهی 9 دی 1386، صفحهی 67 ببینید. "...در مورد کشور من، این نکته اهمیت دارد که ما با درآمدهای کلان نفتی مواجه هستیم و مردم توقع دارند بازتاب درآمدهای نفتی را در زندگی خود ببینند. گاهی رشد قیمت منابع طبیعی در کشورهای غنی از این منابع سبب میشود آن کشور با درآمدهای کلانی مواجه شود. در این شرایط بهترین راه برای سرمایهگذاری چیست؟ میخواهم نظر شما را در مورد رشد درآمدهای نفتی ایران و بهترین راهی که میشود از این منابع استفاده کرد، بدانم. در مورد ایران اطلاعات زیادی ندارم. اما خواندهام و شنیدهام که ایرانیها هیچگاه به درستی از منابع خود استفاده نکردهاند. فراموش نکنیم که مهمترین هدف سرمایهگذاری در بخشهای مختلف اقتصادی، تأمین رفاه اجتماعی و ایجاد رشد اقتصادی است. از جمله این بخشها میتوان به سرمایهگذاری در بخشهای راهسازی، جادهسازی، زیرساختهای صنعتی و آموزشی، دانشگاه و سیستمهای ارتباطی و مخابراتی اشاره کرد. برای من که این روزها نگاه ویژهای به مسایل اجتماعی دارم، سرمایهگذاریها باید به بهبود مسایل اجتماعی منجر شود. بهنظر من حتی اگر بخشی از جمعیت یک کشور از توانمندیهای لازم برای برقراری ارتباط سالم و پویا با دیگران و بازارهای جهشی برخوردار نبودند، باید بیشترین سرمایهگذاری در توسعهی سیستمهای ارتباطی باشد زیرا این مسأله زمینهساز رشد اجتماعی است. در این بخش باید به آموزش کودکان توجه زیادی کرد و در صورتی که در کشوری به دلیل هزینههای کلان مدرسه برخی امکان ادامه تحصیل را پیدا نمیکنند باید سرمایهگذاری کلانی در این بخش انجام شود. اما اگر قیمت منابع طبیعی به یکباره رشد کرد؛ برای مثال قیمت نفت که از 50 دلار به 100 دلار رسید؛ در این شرایط باید سرمایهگذاری در سیستمهای مالی انجام شود. این در شرایطی است که کشور نیازی به سرمایهگذاری در حوزههای داخلی نداشته باشد. با این پول کلان نباید در بخشهایی سرمایهگذاری کرد که در کوتاهمدت، بهرهوری بالایی دارد. بدترین راه برای دور ریختن این منابع، این است که درآمدهای کلان نفتی، خرج سیر کردن شکم و یا امور جاری دولتها شود. در این زمینه برخی کشورها بهخوبی دریافتهاند که درآمدهای نفتی را نباید خرج امور جاری کرد. به طور مثال تزریق این گونه در آمدها به بودجه میتواند عواقب وخیمی برای کشورها داشته باشد. در این گوشه از دنیا، خیلی از دولتها دوست دارند برای مردم رفاه ایجاد کنند و در این زمینه درآمدهای ناشی از گران شدن منابع طبیعی را خرج امور جاری میکنند که این سیاستها، عواقب ناگواری از جمله تشدید تورم و شکاف بیشتر فاصلههای طبقاتی ایجاد میکند. به نظر من بهترین راه برای سرمایهگذاری در حوزههایی خواهد بود که رشد زیرساختهای مالی در سالهای آتی را به دنبال خواهد داشت. به هر حال مسألهی با اهمیت این است که منابع کلان مالی از جمله درآمدهای ناگهانی ناشی از افزایش قیمت نفت، نباید در یک بخش یا حتی یک کشور سرمایهگذاری شود زیر این مسأله آسیبپذیری سرمایهگذاری را افزایش میدهد. به عبارت بهتر باید این داراییها در بخشهایی سرمایه گذاری شود که با رشد قابلیتهای انسانی و زیر ساختهای صنعتی و اقتصادی، اقتصاد آن کشور را در مسیر توسعه و رشد قرار دهد تا بیشترین بهرهوری را ایجاد کند..." جوزف استیگلیتز هفتهی قبل شنیدم که آقای نهاوندیان قرار است همایشی در مورد جهانیشدن برگزار کند که در آن از افراد برجستهای از قبیل جوزف استیگلیتز، برندهی جایزهی نوبل اقتصاد سال 2001 و ماهاتیر محمد، نخست وزیر سابق مالزی دعوت به عمل آمده بود. آقای استیگلیتز که در سال 1997 به ریاست اقتصاددانان بانک جهانی منصوب شد از طریق ویدئوکنفرانس سخنرانی کوتاهی داشته که بخشی از آن جالب است (متن کامل سخنرانی را میتوانید در شمارهی 23 دی 1386 ببینید): "...مشكل دوم كه بسياري از كشورها با آن مواجه هستند در مورد فروش نفت و ساير مواد معدني است. متاسفانه نفت به عنوان يك منبع طبيعي نميتواند باعث ايجاد شغل شود و بدين ترتيب رقابت در بازار صادرات و واردات براي كشور مشكل ميشود. به اين دليل است كه بسياري از كشورها با داشتن منابع طبيعي غني، كشورهاي ثروتمند با مردم فقير هستند. و براي مبارزه با اين مساله بايد به ميزان تبادلات توجه كرد و تبادلات خارجي در اين رابطه بسيار موثر خواهد بود و البته بايد اطمينان حاصل شود كه اين موارد باعث ايجاد شغل ميشوند..." محمود احمدینژاد آقای احمدینژاد در تبلیغات انتخاباتی خود پیوسته از این موضوع صحبت میکرد که "نفت را سر سفره ملت میآوریم". مردم شاید همین تبلیغات کلاسیک احمدینژاد مانند رجاییپیشهگی یا حرفهای شبیه حرف امام در مورد سر سفره آوردن و این حرفها یا به جای کت و شلوار، کاپشن پوشیدن و حامی مستضعف بودنها دلیل مهمی برای رئیسجمهور شدن احمدینژاد باشد. حالا که بیشتر فکر میکنم میبینم خود من هم آن زمان فکر میکردم پول نفت باید به نوعی سر سفرهی مردم بیاید. ولی میبینم نظر اهل فن چیز دیگری است. نمیدونم ما کسی رو نداریم که به حرفش گوش کنیم یا این جبر تاریخه! عیب از خودمان است!