۱۳۸۷ اردیبهشت ۹, دوشنبه

لیبرالیسم یعنی:

«لیبرالیسم یعنی چه؟ یعنی آزادی‌خواهی؛ یعنی من حاضرم بمیرم تا تو که مخالف من هستی، بتوانی حرفت را بزنی.»

حالا چی؟ هنوزم فکر می‌کنی لیبرالی؟

۱۳۸۷ فروردین ۲۶, دوشنبه

No country for this man

حقیقت اینه که کارای زیادی می‌شه کرد که من رو راضی کنه. ولی امروز فهمیدم همهٔ این کارها یک ویژگی مشترک دارن: حل مسئله! البته نه هر مسئله‌ای.

مسئله‌هایی وجود داره که وقتی حلشون می‌کنی می‌فهمی IQ بالایی داری. مثل مسئله‌هایی که تو مدرسه‌ها و دانشگاه‌ها پیدا می‌شن. خصوصیت خیلی از این مسئله‌ها اینه که اگه تو حلشون نکنی بالاخره یکی میاد و حلشون می‌کنه. اینا چنگی به دل نمی‌زنه!

مسئله‌هایی وجود داره که دیگران، حتی اونایی که ادعا مسئله حل کنی‌شون می‌شه یا اونایی که توانایی حل کردن مسئله دارن، نمی‌خوان حلشون کنن! چه می‌دونم! شاید می‌ترسن نتونن. شاید منافعشون به خطر می‌افته. شاید می‌ترسن منافع بعضی‌ها به خطر بیافته. یا شاید هم فکر می‌کنن این یکی رو دیگه نمی‌شه حل! که من به شدت با این حرف مخالفم. هیچ مسئله‌ای وجود نداره که نشه حلش کرد. لازم هم نیست بیشتر توضیح بدم.

مسئله‌هایی وجود داره که حتی طرحشون هم به فکر آدما نمی‌رسه. مثالی که در این مورد می‌شه زد مثال همین مملکت ماست. من و همهٔ آدم‌هایی که تا حالا دیدم می‌تونن این مسئله رو ببینن. هر کس به اندازه‌ی درک و فهم و موقعیتی که داره مسئله رو مهم یا بغرنج می‌بینه. تورم، فقر (اقتصادی و علمی و فرهنگی)، بیماری‌های روانی، ناامیدی، عدم آسایش و امنیت و... . لازم نیست من نام ببرم. یه نگاهی به هرم مازلو که بندازی و یه کم که با زندگی خودت تو ایران مقایسه کنی، مسئله‌ها رو در میاری. یه بار فقط خودتو در نظر بگیر و به هرم نگاه کن. ببین کجای هرم هستی. ببین کجاها ارضا شده و کجاها نه. یه بار دیگه مردم عامه‌ی ایران رو ببین و این مقایسه رو انجام بده. بعد فرق خودتو با مردم ایران ببین. من وقتی این مقایسه رو انجام می‌دم احساس می‌کنم مردم دارن بهم می‌گن: «بیخودی سرتو درد نیار، مشکلات ما با مشکلات تو فرق داره. مشکلی که تو حس می‌کنی مشکلی نیست که ما حس می‌کنیم. تو کاری برای ما نمی‌تونی بکنی. بهتره بری یه جایی که مشکلاتشون با مشکلاتی که تو می‌بینی یکی باشه.» خُب راست می‌گن! من اگر بخوام مفید باشم باید مسئله‌ای رو حل کنم که مسئلهٔ اجتماع باشه. تا وقتی که بستر حل مسئله وجود نداشته باشه حل مسئله بی‌فایده است. چون حل مسئله‌ای که احساس نمی‌شه خودش یک مسئله تلقی می‌شه و با راه حل مقابله می‌شه. اجتماع‌های دیگه هم وضعیتی تقریباْ مشابه دارن؛ البته برعکس. مسئله‌هایی که من احساس می‌کم اونجا وجود نداره. اونا مسائل خاص خودشون رو دارن که من نه می‌فهممشون و نه تجربه‌شون کردم.

هیچ مسئله‌ای برای من نیست! هیچ جایی هم برای زندگی کردن من نیست!

۱۳۸۷ فروردین ۲۴, شنبه

نوبت ما هم می‌شود

فکر کنم پنج‌شنبه بود که خبر تعویض وزرای اقتصاد و کشور را در روزنامه‌ها خواندیم. همهٔ ما می‌دانیم که تعویض بی‌رویهٔ مدیر یک سازمان چه هزینه‌هایی برای آن سازمان دارد، در حالی که دولت نهم همیشه ادعا می‌کند هزینه‌های دولت را کم کرده است.

آقای احمدی‌نژاد اگر به یکی از قول‌های انتخاباتی‌اش عمل کرده باشد، همان کابینه‌ی هفتاد میلیونی است! تصمیم گرفتم برای دورهٔ بعد به احمدی‌نژاد رأی بدم، شاید اواخر سال هشتم تونستم وزیر شم! فکر کنم وزیر «ارتباطات و فناوری اطلاعات» یا «علوم» با روحیات من سازگار است!

۱۳۸۷ فروردین ۲۰, سه‌شنبه

شاید کمی بزرگتر شده باشم


مهم‌ترین مطلبی که تو سفر بهش دقت می‌کردم این بود که آدمای مختلف چه جورهای مختلفی فکر می‌کنند. یه جاهایی با آدمایی مواجه می‌شی که ارزش‌هاشون و اون چیزهایی که بهش اهمیت می‌دن زمین تا آسمون با ما فرق می‌کنه.
فهمیدم که طبیعت چقدر مهمه
فهمیدم که یه جاهایی رو اگه الان نبینی ممکنه بعداً نتونی ببینی
فهمیدم که خیلی کارها هست که اگه انجامشون ندی از آدم بودنت چیزی کم نمی‌شه
فهمیدم که میراث فرهنگی خیلی بد مدیریت می‌شه
کمی هم بیشتر از خودم خوشم اومد!