No country for this man
حقیقت اینه که کارای زیادی میشه کرد که من رو راضی کنه. ولی امروز فهمیدم همهٔ این کارها یک ویژگی مشترک دارن: حل مسئله! البته نه هر مسئلهای. مسئلههایی وجود داره که وقتی حلشون میکنی میفهمی IQ بالایی داری. مثل مسئلههایی که تو مدرسهها و دانشگاهها پیدا میشن. خصوصیت خیلی از این مسئلهها اینه که اگه تو حلشون نکنی بالاخره یکی میاد و حلشون میکنه. اینا چنگی به دل نمیزنه! مسئلههایی وجود داره که دیگران، حتی اونایی که ادعا مسئله حل کنیشون میشه یا اونایی که توانایی حل کردن مسئله دارن، نمیخوان حلشون کنن! چه میدونم! شاید میترسن نتونن. شاید منافعشون به خطر میافته. شاید میترسن منافع بعضیها به خطر بیافته. یا شاید هم فکر میکنن این یکی رو دیگه نمیشه حل! که من به شدت با این حرف مخالفم. هیچ مسئلهای وجود نداره که نشه حلش کرد. لازم هم نیست بیشتر توضیح بدم. مسئلههایی وجود داره که حتی طرحشون هم به فکر آدما نمیرسه. مثالی که در این مورد میشه زد مثال همین مملکت ماست. من و همهٔ آدمهایی که تا حالا دیدم میتونن این مسئله رو ببینن. هر کس به اندازهی درک و فهم و موقعیتی که داره مسئله رو مهم یا بغرنج میبینه. تورم، فقر (اقتصادی و علمی و فرهنگی)، بیماریهای روانی، ناامیدی، عدم آسایش و امنیت و... . لازم نیست من نام ببرم. یه نگاهی به هرم مازلو که بندازی و یه کم که با زندگی خودت تو ایران مقایسه کنی، مسئلهها رو در میاری. یه بار فقط خودتو در نظر بگیر و به هرم نگاه کن. ببین کجای هرم هستی. ببین کجاها ارضا شده و کجاها نه. یه بار دیگه مردم عامهی ایران رو ببین و این مقایسه رو انجام بده. بعد فرق خودتو با مردم ایران ببین. من وقتی این مقایسه رو انجام میدم احساس میکنم مردم دارن بهم میگن: «بیخودی سرتو درد نیار، مشکلات ما با مشکلات تو فرق داره. مشکلی که تو حس میکنی مشکلی نیست که ما حس میکنیم. تو کاری برای ما نمیتونی بکنی. بهتره بری یه جایی که مشکلاتشون با مشکلاتی که تو میبینی یکی باشه.» خُب راست میگن! من اگر بخوام مفید باشم باید مسئلهای رو حل کنم که مسئلهٔ اجتماع باشه. تا وقتی که بستر حل مسئله وجود نداشته باشه حل مسئله بیفایده است. چون حل مسئلهای که احساس نمیشه خودش یک مسئله تلقی میشه و با راه حل مقابله میشه. اجتماعهای دیگه هم وضعیتی تقریباْ مشابه دارن؛ البته برعکس. مسئلههایی که من احساس میکم اونجا وجود نداره. اونا مسائل خاص خودشون رو دارن که من نه میفهممشون و نه تجربهشون کردم. هیچ مسئلهای برای من نیست! هیچ جایی هم برای زندگی کردن من نیست!
1 Comment:
ولی من کاملا مخالفم. چون خیلی از آدمها درگیرتر از اونی هستند که بخوان فکر به مشکلاتشون کنند. بنابراین استدلال تو در این مورد کاملا غلط مینماید.
Post a Comment