۱۳۸۶ بهمن ۱۶, سه‌شنبه

شب سه‌شنبه 16 بهمن 1386

داشتم از سر کار بر می‌گشتم. یه دفعه به خودم گفتم "پسر، از امروز تا سه سال دیگه دوباره باید درس بخونی!". فردا – که الان دیگه بهتره بگم امروز – اولین جلسه‌ی فوق لیسانسم شروع می‌شه. احساس می‌کنم با اینکه خیلی بهش فکر کردم آمادگی‌اش رو ندارم. دلیلش هم معلومه: داستانی که فردا قراره شروع بشه نتیجه‌ی برنامه‌ریزیِ حدوداً سه سال پیشه. گرچه اون چیزی که می‌خواستم نشد ولی شبیه اون چیزی شد که می‌خواستم. آدم پیش خودش می‌گه همه‌ی کم کاری‌ها و بی‌ثباتی که توی دوره‌ی لیسانس داشتم اینجا جبران می‌کنم. از این حرفا دیگه! به خاطر همین هم مسئولیت آدم سنگین می‌شه. به خاطر همین می‌گم آمادگی‌اش رو ندارم.

خوشحالم، به خاطر این که تلاشم بی‌نتیجه نموند. اما

ناراحتم، فکر کنم یه کمی تن‌پرور شدم. این مدت که هیچ کاری نمی‌کردم احساس می‌کردم سرعت پیر شدنم کم شده. و

نگرانم، به خاطر این که هر چی بزرگتر می‌شی مسئولیتت بیشتر می‌شه. بعضی وقتا به خودم می‌گم 24 سال از عمرت گذشته هنوز نه می‌دونی کجای این دنیایی، نه می‌دونی کجا می‌خوای بری. بی‌ثباتی همیشه، پوچی و ناامیدی بعضی وقتا، آدمو داغون می‌کنه. جلوی تصمیم‌گیری رو می‌گیره. بی‌اعتمادی آدم رو تنها می‌کنه.

بالاخره این دنیا یه روزی برای ما هم تموم می‌شه و باید از خودت بپرسی چه کار کردی. برای خودت چه کار کردی؟ برای خانواده‌ات چه کار کردی؟ برای شَهرت چه کار کردی؟ برای مملکتت چه کار کردی؟ برای بشر چه کار کردی؟ برای خدا چه کار کردی؟ از خودت می‌پرسی کدوم یکی از کارهایی که کردی در راستای به جواب رسیدن به یکی از این سؤالا بوده؟ با آدم‌های دیگه چه کار کردی؟ با خودت چه کار کردی؟ دوستم – صالح – جمع‌بندی خوبی کرد: شادی، امید، آرامش. ولی نه فقط خودت یا همشهری‌هات یا هم میهن‌هات یا هم دوره‌ای‌هات؛ شادی، امید، آرامش برای همه‌ی بشر برای همه‌ی زمان‌ها...

دلم می‌خواد آدم‌های اطرافم رو شاد و امیدوار و آروم ببینم.

خدایا برای مردم ایران یه چیز رو ازت طلب می‌کنم: دانش (خرد (شعور)).

خدایا ایرانی‌ها همیشه در کشمکش تعریف درست واژه‌ی آزادی برای خودشون بودن. دونستن این که اسیری کافی نیست، باید بدونی آزادی یعنی چی. کمکمون کن آزادی رو بفهمیم.

...آمین

1 Comment:

Me said...

آمین