۱۳۸۷ خرداد ۱۰, جمعه

تعطیلی به علت تغییر مکان

این مغازه به چند کوچه بالاتر منتقل شد! آنجا پذیرای نظرات شما هستم

۱۳۸۷ خرداد ۹, پنجشنبه

اینجا یه پُستِ Personal کم داره!

می‌دونی چیه! ما واقعاً داریم تو سرزمین عجایب زندگی می‌کنیم. البته منظورم کرهٔ زمین نیست. منظورم سرزمینیه که ذهن هر کدوم از ما در ترکیب با دنیای واقعی می‌سازه. نحوهٔ فکر کردنمون، انگیزه‌هامون، تمایلاتمون، چشم‌اندازی که از زندگی برای خودمون داریم، گذشته‌ای که تجربه‌اش کردیم، عشق‌هامون، نفرت‌هامون، احساساتمون و خیلی چیزای دیگه که به فکرم نمی‌رسه. ولی هرچه بزرگتر می‌شیم از دنیای خیالی خودمون بیشتر دور می‌شیم و به دنیای واقعی یا دنیای خیالی دیگران بیشتر نزدیک می‌شیم و آروم آروم اسیر می‌شیم. اسیر علم، اسیر خرافات، اسیر توهم مُجمَع، اسیر خودخواهی دیگران، اسیر خودخواهی خودمون، اسیر عشق و نفرت بی‌اساس، اسیر احساس اسیر بودن.

یه روز مطمئن بودیم خورشید به دور زمین می‌چرخه. امروز همه مطمئنیم که زمین به دور خورشید می‌چرخه. پای صحبت یکی از استادای دانشگاهمون نشسته بودم حرف خیلی قشنگی در مورد نظریه زد: «نظریه دادن تو علوم انسانی کار بسیار خطرناکیه! به دلیل این که نظریات علوم انسانی اثر پیگمالیون دارند. نظریات علوم انسانی برخلاف نظریات علوم دیگر بر حقایق تأثیر می‌گذارد و آنها را متحول می‌سازد.»

از این می‌ترسم که روزی ثابت شه همهٔ اون چیزی که فکر می‌کردیم غلط بوده. از اون بیشتر می‌ترسم که نتونیم حقیقت رو هضم کنیم. آمادگی برای تغییر اعتقادمون نداشته باشیم. یعنی اسیر اعتقاداتمون باشیم.

اما اینا چیزایی نبودن که می‌خواستم تو این پست بگم. گرچه بی‌ربط نیستند. مسأله اینه که فهمیدن چه چیزی اهمیت بیشتری داره! مسأله آزادیه! مسأله آرامشه!

دارم همه چی رو تحلیل می‌کنم! دارم همه چی رو اندازه‌گیری می‌کنم! دارم سعی می‌کنم حقیقت هر چیزی رو کشف کنم! دور و برم پر شده از استدلال و منطق و روش و روش‌شناسی! همه‌اش سنجش درستی و چرایی و چگونگی و علت و معلول!

دلم می‌خواست با شهودم زندگی می‌کردم. (الان که دارم اینا رو اینجا می‌نویسم، دارم فکر می‌کنم آیا این حرفی که اینجا می‌نویسم حرف درستیه؟ این دلم می‌خوادی که می‌گم ریشه‌اش چیه؟) دلم می‌خواست بی‌واسطه می‌تونستم نتیجه‌گیری کنم. عاشق می‌شدم و ریشهٔ عاشق شدنم رو تو روانی بودن خودم جستجو نمی‌کردم. دلم می‌خواست می‌تونستم به زندگی و به طبیعت لبخند بزنم و ازشون بیشتر لذت ببرم.

کاش یکی اینجا بود و می‌گفت می‌فهمم چی می‌گی. یا یکی بود که باهام موافق بود یا یکی بود که دست رو سرم می‌کشید و بهم لبخند می‌زد و می‌گفت می‌فهمم چی‌می‌گی!

شاید خیلی تنهام! یا شاید اسیر توهم تنهایی شدم! یا شاید فقط احساس تنهایی می‌کنم (به خاطر خودخواهی خودم)!

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۳, دوشنبه

با ۳ میلیارد تومان چه می‌توان کرد؟

نتونستم در مورد خبر کمک شهرداری به لبنان چیزی ننویسم. جالبه بدونید:

  1. سخنگوی شورای شهر تهران نمی‌خواست در مورد این خبر چیزی به خبرنگارها بگه که از بد روزگار قضیه لو رفت و مجبور شدن اعلام کنن. (*، پاراگراف سوم)
  2. شورای دوم، پیش از این هم از این کارا کرده که اصلاً اعلام نشده! (مورد دوتا مونده به آخر لینک رو بخونید.)
  3. خیلی باحاله! سخنگوی شورای شهر در جواب اینکه چرا همین مبلغ اندك! را در تهران و برای تهرانی‌ها هزینه نمی‌كنید گفته: «در این مصوبه به ظرایفی از این دست توجه كرده‌ایم و به همین دلیل می‌خواهیم این مبلغ برای حل مشكلات نرم‌افزاری هم‌دینان و شیعیان لبنانی هزینه شود و نگاهمان این است كه حداقل انتظاراتی كه لبنانی‌ها از ما دارند را برآورده كنیم.» و گفته: «مبلغ 3 میلیارد تومان در مقایسه با كل بودجه شهرداری تهران، قابل توجه نیست و ما باید به انتظارات شیعیان لبنانی كه حداقل حمایت فكری و نرم‌افزاری است پاسخ دهیم.» و گفته: «مبلغ 3 میلیارد تومان در نظر گرفته‌شده، رقم قابل توجهی نیست و حتی نمی‌توان با آن یك پروژه عمرانی را اجرا كرد.» (*، پاراگراف چهارم و پنجم). در جواب دوست گرامی‌مان باید عرض کنم: «چطور است که این مبلغ برای یک کشور می‌تواند مفید باشد ولی برای یک شهر نمی‌تواند مفید باشد؟ مگر همهٔ کارهایی که شهرداری می‌کند پروژهٔ عمرانی است؟ می‌توانستید برای کارهای مطالعاتی هزینه کنید. (مهم‌ترین کارها در کشور ما ارزان‌ترین کارهاست! البته منطقی است! در عادل عرضه و تقاضا قرار دارد!) دوست گرامی نگویید نمی‌توان یا نمی‌شود، بگویید نمی‌توانیم یا بلد نیستیم.)
  4. جالب‌تر اینکه خبرنگاران وقتی می‌خواهند از این کار انتقاد کنند یا پیشنهاد دیگری برای خرج این ۳ میلیارد توام بدهند در مورد وام ازدواج صحبت می‌کنند. (*، پاراگراف پنجم). اصولاً شهرداری را چه به این کارها؟ نمی‌دانم چرا وقتی یک کار اشتباه انجام می‌شود کار اشتباه قبلی که شاید کمتر اشتباه است درست تلقی می‌شود! یعنی فقط می‌توان این پول را یا به لبنانی‌ها داد یا به جوانان؟
  5. سخنگوی شورای شهر منت بر سر ما گذاشته‌اند و گفته‌اند: «شهرداری برای كمك به بازسازی لبنان با توجه به مواد 16 و 17 قانون بودجه، نیازی به مصوبه شورا نداشته است و شهردار تهران با آگاهی نسبت به این موضوع، بر دریافت مصوبه شورا تاكید كرده است.». یعنی ما بهتون حال دادیم که از شورا اجازه گرفتیم وگرنه می‌تونستیم کمک کنیم بدون این که هیچ‌کس بفهمه. برید خدا رو شکر کنید. (*، پاراگراف چهارم)
  6. مملکت جالبی داریم. هرکس برای حرف‌هایش دلایل قانونی می‌آورد: (موافق: پاراگراف سوم) و (مخالف: بند دو و سه و چهار)

دوباره یک مطلب را یادآور می‌شوم که چرا مسئولان کشور در حضور خبرنگاران کارشان را اینگونه توجیه می‌کنند که مثلاً «مبلغ 3 میلیارد تومان با توجه به حجم پروژه‌های عمرانی، مبلغی نیست كه بخواهیم نگاه خاصی به آن داشته باشیم.»

  • چقدر از بودجهٔ کشور در سرمایهٔ مردم در دست مسئولان کشور حیف و میل می‌شود که ۳ میلیارد تومان برای آنها چیزی نیست؟
  • آیا حتماً باید شهرداری مثلاً ۳۰۰ میلیارد تومان پول داشته باشد تا کاری بکند؟
  • اگر مبلغی اضافه می‌آید آیا نمی‌توان عوارضی که شهرداری از مردم می‌گیرد کم کند؟ (با توجه به این که در اینجا (پاراگراف ششم) گفته شده شهرداری از سال ۶۸ از نظر مالی مستقل بوده.)
  • مگر تهران هزینه برای کار نرم‌افزاری ندارد که می‌گویید: «فقط كفاف كمك‌های نرم‌افزاری و فكری را می‌دهد و نمی‌توان به دلیل كم بودن این مبلغ – 3 میلیارد تومان – از آن در پروژه‌های عمرانی استفاده كرد.»؟
  • منظور از جملهٔ «به ظرایفی از این دست توجه كرده‌ایم» چیست؟ از این حرف چه مطلبی را می‌توان برداشت کرد؟

چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است. چه مهتابی باشد، چه لامپ کم‌مصرف، چه فانوس!

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۶, دوشنبه

قسم به یک پارادوکس

روی تختم دراز کشیده بودم و داشتم کتاب جدیدی که خریده بودم ورق می‌زدم. چند وقتیه که درگیر یه مسأله شدم که خیلی اذیتم می‌کنه. تمام عمرم تا حالا، سر و کارم با علوم سخت بوده؛ مسائلی که باهاشون برخورد داشتم دقیق و صریح مطرح می‌شدند و جواب‌های قطعی داشتند. اما حالا سر و کارم افتاده با علوم نرم. اینجا نه مسأله‌ها درست و صریح مطرح می‌شن، نه کسی جواب قطعی به مسائل می‌ده. استدلال‌های دانشمنداشون به نظرم احمقانه میاد. حرف‌هاشون به نظر می‌رسه خشتن که پرتوان زده می‌شن! خلاصه گیج شدم. آخه این که نشد علم!

به خودم گفتم قسم می‌خورم که بدون دلیل منطقی این طرز تفکر رو قبول نکنم. (البته منظورم منطقی بود که بهش می‌گفتم علم. همونی که علوم سخت روش استواره.) بعد به خودم گفتم می‌خوای به طور منطقی بپذیری که یه جور منطق دیگه وجود داره که قوانینش تو منطقی که بلدی نمی‌گنجه؟

مثل اینه که یه پیچ با شیارهای دوسو تو تاریکی رو بخوای با پیچ‌گشتی چهارسو باز کنی و بگیریش جلوی نور تا ببینی دوسو بوده یا نه!

۱۳۸۷ اردیبهشت ۹, دوشنبه

لیبرالیسم یعنی:

«لیبرالیسم یعنی چه؟ یعنی آزادی‌خواهی؛ یعنی من حاضرم بمیرم تا تو که مخالف من هستی، بتوانی حرفت را بزنی.»

حالا چی؟ هنوزم فکر می‌کنی لیبرالی؟

۱۳۸۷ فروردین ۲۶, دوشنبه

No country for this man

حقیقت اینه که کارای زیادی می‌شه کرد که من رو راضی کنه. ولی امروز فهمیدم همهٔ این کارها یک ویژگی مشترک دارن: حل مسئله! البته نه هر مسئله‌ای.

مسئله‌هایی وجود داره که وقتی حلشون می‌کنی می‌فهمی IQ بالایی داری. مثل مسئله‌هایی که تو مدرسه‌ها و دانشگاه‌ها پیدا می‌شن. خصوصیت خیلی از این مسئله‌ها اینه که اگه تو حلشون نکنی بالاخره یکی میاد و حلشون می‌کنه. اینا چنگی به دل نمی‌زنه!

مسئله‌هایی وجود داره که دیگران، حتی اونایی که ادعا مسئله حل کنی‌شون می‌شه یا اونایی که توانایی حل کردن مسئله دارن، نمی‌خوان حلشون کنن! چه می‌دونم! شاید می‌ترسن نتونن. شاید منافعشون به خطر می‌افته. شاید می‌ترسن منافع بعضی‌ها به خطر بیافته. یا شاید هم فکر می‌کنن این یکی رو دیگه نمی‌شه حل! که من به شدت با این حرف مخالفم. هیچ مسئله‌ای وجود نداره که نشه حلش کرد. لازم هم نیست بیشتر توضیح بدم.

مسئله‌هایی وجود داره که حتی طرحشون هم به فکر آدما نمی‌رسه. مثالی که در این مورد می‌شه زد مثال همین مملکت ماست. من و همهٔ آدم‌هایی که تا حالا دیدم می‌تونن این مسئله رو ببینن. هر کس به اندازه‌ی درک و فهم و موقعیتی که داره مسئله رو مهم یا بغرنج می‌بینه. تورم، فقر (اقتصادی و علمی و فرهنگی)، بیماری‌های روانی، ناامیدی، عدم آسایش و امنیت و... . لازم نیست من نام ببرم. یه نگاهی به هرم مازلو که بندازی و یه کم که با زندگی خودت تو ایران مقایسه کنی، مسئله‌ها رو در میاری. یه بار فقط خودتو در نظر بگیر و به هرم نگاه کن. ببین کجای هرم هستی. ببین کجاها ارضا شده و کجاها نه. یه بار دیگه مردم عامه‌ی ایران رو ببین و این مقایسه رو انجام بده. بعد فرق خودتو با مردم ایران ببین. من وقتی این مقایسه رو انجام می‌دم احساس می‌کنم مردم دارن بهم می‌گن: «بیخودی سرتو درد نیار، مشکلات ما با مشکلات تو فرق داره. مشکلی که تو حس می‌کنی مشکلی نیست که ما حس می‌کنیم. تو کاری برای ما نمی‌تونی بکنی. بهتره بری یه جایی که مشکلاتشون با مشکلاتی که تو می‌بینی یکی باشه.» خُب راست می‌گن! من اگر بخوام مفید باشم باید مسئله‌ای رو حل کنم که مسئلهٔ اجتماع باشه. تا وقتی که بستر حل مسئله وجود نداشته باشه حل مسئله بی‌فایده است. چون حل مسئله‌ای که احساس نمی‌شه خودش یک مسئله تلقی می‌شه و با راه حل مقابله می‌شه. اجتماع‌های دیگه هم وضعیتی تقریباْ مشابه دارن؛ البته برعکس. مسئله‌هایی که من احساس می‌کم اونجا وجود نداره. اونا مسائل خاص خودشون رو دارن که من نه می‌فهممشون و نه تجربه‌شون کردم.

هیچ مسئله‌ای برای من نیست! هیچ جایی هم برای زندگی کردن من نیست!

۱۳۸۷ فروردین ۲۴, شنبه

نوبت ما هم می‌شود

فکر کنم پنج‌شنبه بود که خبر تعویض وزرای اقتصاد و کشور را در روزنامه‌ها خواندیم. همهٔ ما می‌دانیم که تعویض بی‌رویهٔ مدیر یک سازمان چه هزینه‌هایی برای آن سازمان دارد، در حالی که دولت نهم همیشه ادعا می‌کند هزینه‌های دولت را کم کرده است.

آقای احمدی‌نژاد اگر به یکی از قول‌های انتخاباتی‌اش عمل کرده باشد، همان کابینه‌ی هفتاد میلیونی است! تصمیم گرفتم برای دورهٔ بعد به احمدی‌نژاد رأی بدم، شاید اواخر سال هشتم تونستم وزیر شم! فکر کنم وزیر «ارتباطات و فناوری اطلاعات» یا «علوم» با روحیات من سازگار است!