سفرنامه ی راوی: شب کویر 1
هوا کمی سرد است. هیچ ابری در آسمان نیست و ماه صحرا را روشن کرده. امشب دوست ندارم آتش روشن کنم. دست روی شنها میکشم؛ گرم و خشک؛ اما کمی که گودتر میروی تر میشوند.
"تو این صحرای خشک چرا شنها خیساند؟ حتماً عرق کردهاند. عرق شرم. شرم از اینکه چرا نمیتوانند در دل خود گیاهی برویانند. پس من چه بگویم؟!"
روی زیراندازم دراز میکشم و به ماه خیره میشوم. ساعدم را روی پیشانیام میگذارم. شنهای تر بر پیشانیام بوسه میزنند: "تو انسانی!!!"
حفرههای ماه بهوضوح پیداست. "ماه میخوای بری چه کار؟ تو خودت ماهی!!!"
نور ماه آنقدر زیاد است که ستارههای راه شیری کمپیدا شدهاند.
دوباره به ماه خیره میشوم: گلولهی گردِ بزرگِ روشنِ معلٌق.
چشمهایم اشک میآید. اشکم گرمتر از هواست. اشکم صورتم را گرم میکند. اشکم مرا گرم میکند.
انگشتانم را در شنها میکنم و در حالی که هنوز در کف دستم کمی شن هست، دستم را از درون شنها بیرون میکشم. "لَختی شنها مثل لَختی موی انسان است!!!"
وسط شنها سوراخ درست میکنم.
یک سوراخ
دو سوراخ
سه سوراخ
...
این چهار سوراخ چهار راس مربعی به طول نیم متر را تشکیل میدهد که از زیر شنها به هم راه دارند. عمق هر سوراخ حدود بیست سانتیمتر است.
- توی سوراخها پر از آب است.
- آب دریای خزر است!
...
احساس سبکی میکنم. چگالی هوا مگر چقدر کمتر از چگالی آب است که در آب میتوان معلق شد ولی در هوا نمیتوان؟!
...
- برای این که روی آب شناور شید باید این کار رو بکنید.
- اِ، این لکٌههای رنگی چیه روی صورتت؟
...
اشکهام رو از روی صورتم پاک میکنم. اشتباه کردم رفتم برات دستمال کاغذی آوردم تا اشکهات رو پاک کنی. باید منم همون جا تو تاریکی مینشستم زار زار به حال خودم، به حال تنهاییهام گریه میکردم.
اشتباه کردم!
...
- خوب گاهی وقتا آدما اشتباه میکنن. ولی شما هم دیگه خیلی حساسیت به خرج میدین.
- یه خصوصیت خوبی که تو داری اینه که جرأت گفتن اشتباه کردم رو داری.
- بگذریم. این پدربیامرزا آخر کلاهامون رو نمیدن. یه نقشه کشیدیم، فردا نتیجهاش رو میبینید!
...
- یادته آخر شبا سیمین غانم گوش میکردیم تا خواب بریم؟
- آره، دوران ایدهآلی بود.
- یه شب هم تا صبح راجعبه اسلام حرف زدیم.
- آره، من یه شب دیگه با یکی دیگه هم راجعبه اسلام حرف زدم. اون شب هم داشتم ماه رو نگاه میکردم. خیلی نزدیک بود.
...
ماه داره غروب میکنه.
ای کاش هیچوقت صبح نشه. به خورشید مثل ماه نمیشه زل زد!!!
"تو این صحرای خشک چرا شنها خیساند؟ حتماً عرق کردهاند. عرق شرم. شرم از اینکه چرا نمیتوانند در دل خود گیاهی برویانند. پس من چه بگویم؟!"
روی زیراندازم دراز میکشم و به ماه خیره میشوم. ساعدم را روی پیشانیام میگذارم. شنهای تر بر پیشانیام بوسه میزنند: "تو انسانی!!!"
حفرههای ماه بهوضوح پیداست. "ماه میخوای بری چه کار؟ تو خودت ماهی!!!"
نور ماه آنقدر زیاد است که ستارههای راه شیری کمپیدا شدهاند.
دوباره به ماه خیره میشوم: گلولهی گردِ بزرگِ روشنِ معلٌق.
چشمهایم اشک میآید. اشکم گرمتر از هواست. اشکم صورتم را گرم میکند. اشکم مرا گرم میکند.
انگشتانم را در شنها میکنم و در حالی که هنوز در کف دستم کمی شن هست، دستم را از درون شنها بیرون میکشم. "لَختی شنها مثل لَختی موی انسان است!!!"
وسط شنها سوراخ درست میکنم.
یک سوراخ
دو سوراخ
سه سوراخ
...
این چهار سوراخ چهار راس مربعی به طول نیم متر را تشکیل میدهد که از زیر شنها به هم راه دارند. عمق هر سوراخ حدود بیست سانتیمتر است.
- توی سوراخها پر از آب است.
- آب دریای خزر است!
...
احساس سبکی میکنم. چگالی هوا مگر چقدر کمتر از چگالی آب است که در آب میتوان معلق شد ولی در هوا نمیتوان؟!
...
- برای این که روی آب شناور شید باید این کار رو بکنید.
- اِ، این لکٌههای رنگی چیه روی صورتت؟
...
اشکهام رو از روی صورتم پاک میکنم. اشتباه کردم رفتم برات دستمال کاغذی آوردم تا اشکهات رو پاک کنی. باید منم همون جا تو تاریکی مینشستم زار زار به حال خودم، به حال تنهاییهام گریه میکردم.
اشتباه کردم!
...
- خوب گاهی وقتا آدما اشتباه میکنن. ولی شما هم دیگه خیلی حساسیت به خرج میدین.
- یه خصوصیت خوبی که تو داری اینه که جرأت گفتن اشتباه کردم رو داری.
- بگذریم. این پدربیامرزا آخر کلاهامون رو نمیدن. یه نقشه کشیدیم، فردا نتیجهاش رو میبینید!
...
- یادته آخر شبا سیمین غانم گوش میکردیم تا خواب بریم؟
- آره، دوران ایدهآلی بود.
- یه شب هم تا صبح راجعبه اسلام حرف زدیم.
- آره، من یه شب دیگه با یکی دیگه هم راجعبه اسلام حرف زدم. اون شب هم داشتم ماه رو نگاه میکردم. خیلی نزدیک بود.
...
ماه داره غروب میکنه.
ای کاش هیچوقت صبح نشه. به خورشید مثل ماه نمیشه زل زد!!!
2 Comments:
جوابیة فی روایات راوینا
چرا نمي نويسي ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
Post a Comment