۱۳۸۵ آذر ۲۱, سه‌شنبه

سفرنامه ی راوی: شب کویر 1

هوا کمی سرد است. هیچ ابری در آسمان نیست و ماه صحرا را روشن کرده. امشب دوست ندارم آتش روشن کنم. دست روی شن­ها می­کشم؛ گرم و خشک؛ اما کمی که گودتر می­روی تر می­شوند.
"تو این صحرای خشک چرا شن­ها خیس­اند؟ حتماً عرق کرده­اند. عرق شرم. شرم از اینکه چرا نمی­توانند در دل خود گیاهی برویانند. پس من چه بگویم؟!"
روی زیراندازم دراز می­کشم و به ماه خیره می­شوم. ساعدم را روی پیشانی­ام می­گذارم. شن­های تر بر پیشانی­ام بوسه می­زنند: "تو انسانی!!!"
حفره­های ماه به­وضوح پیداست. "ماه می­خوای بری چه کار؟ تو خودت ماهی!!!"
نور ماه آنقدر زیاد است که ستاره­های راه شیری کم­پیدا شده­اند.
دوباره به ماه خیره می­شوم: گلوله­ی گردِ بزرگِ روشنِ معلٌق.
چشم­هایم اشک می­آید. اشکم گرمتر از هواست. اشکم صورتم را گرم می­کند. اشکم مرا گرم می­کند.
انگشتانم را در شن­ها می­کنم و در حالی که هنوز در کف دستم کمی شن هست، دستم را از درون شن­ها بیرون می­کشم. "لَختی شن­ها مثل لَختی موی انسان است!!!"
وسط شن­ها سوراخ درست می­کنم.
یک سوراخ
دو سوراخ
سه سوراخ
...
این چهار سوراخ چهار راس مربعی به طول نیم متر را تشکیل می­دهد که از زیر شن­ها به هم راه دارند. عمق هر سوراخ حدود بیست سانتیمتر است.
- توی سوراخ­ها پر از آب است.
- آب دریای خزر است!
...
احساس سبکی می­کنم. چگالی هوا مگر چقدر کمتر از چگالی آب است که در آب می­توان معلق شد ولی در هوا نمی­توان؟!
...
- برای این که روی آب شناور شید باید این کار رو بکنید.
- اِ، این لکٌه­های رنگی چیه روی صورتت؟
...
اشکهام رو از روی صورتم پاک می­کنم. اشتباه کردم رفتم برات دستمال کاغذی آوردم تا اشک­هات رو پاک کنی. باید منم همون جا تو تاریکی می­نشستم زار زار به حال خودم، به حال تنهایی­هام گریه می­کردم.
اشتباه کردم!
...
- خوب گاهی وقتا آدما اشتباه می­کنن. ولی شما هم دیگه خیلی حساسیت به خرج می­دین.
- یه خصوصیت خوبی که تو داری اینه که جرأت گفتن اشتباه کردم رو داری.
- بگذریم. این پدربیامرزا آخر کلاهامون رو نمی­دن. یه نقشه کشیدیم، فردا نتیجه­اش رو می­بینید!
...
- یادته آخر شبا سیمین غانم گوش می­کردیم تا خواب بریم؟
- آره، دوران ایده­آلی بود.
- یه شب هم تا صبح راجع­به اسلام حرف زدیم.
- آره، من یه شب دیگه با یکی دیگه هم راجع­به اسلام حرف زدم. اون شب هم داشتم ماه رو نگاه می­کردم. خیلی نزدیک بود.
...
ماه داره غروب می­کنه.
ای کاش هیچ­وقت صبح نشه. به خورشید مثل ماه نمیشه زل زد!!!

2 Comments:

ناشناس said...

جوابیة فی روایات راوینا

ناشناس said...

چرا نمي نويسي ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟