باورم نمیشود
باورم نمیشود که در سمت سادهی صادقِ پاکِ بهاریِ کودکِ عشق نایستاده باشی و باورم نمیشود که چهرهی معصومت حکایت از معصومیتت نکند.
باورم نمیشود که شنیدن درد دلم – که درد دل بشریت است اگر به خود بنگرد – برایت تحمل ناپذیر باشد.
باورم نمیشود.
باورم نمیشود که روزی از کسی خاطرهی تلخی داشته باشم زیرا که سرشت انسان را شیرین میبینم.
باورم نمیشود که روزی فصلها برایم بی معنای جدیدی آغاز شود و با کسی نخندیده باشم.
باورم نمیشود که کسی نباشد تا برایش گریه کنم و باورم نمیشود که کسی نباشد که ظرفیت شنیدن آنچه واقعاً هستم را داشته باشد.
و نمیتوانم باور کنم که خدا کسانی را نیافریده باشد که جرأت توصیف خود داشته باشد.
ای کاش دنیای بیرون وسیع تر از دنیای درونم بود تا گوشهای از خود را در آن جا میدادم؛ گوشهای که ورم کرده.
ای کاش قلب انسانی جا برای گوشهای از قلب من داشت تا ورم به دیگر اعضایم سرایت نمیکرد.
...
ای کاش من میتوانستم انسانی باشم که از انسانها انتظار دارم.
باورم نمیشود که شنیدن درد دلم – که درد دل بشریت است اگر به خود بنگرد – برایت تحمل ناپذیر باشد.
باورم نمیشود.
باورم نمیشود که روزی از کسی خاطرهی تلخی داشته باشم زیرا که سرشت انسان را شیرین میبینم.
باورم نمیشود که روزی فصلها برایم بی معنای جدیدی آغاز شود و با کسی نخندیده باشم.
باورم نمیشود که کسی نباشد تا برایش گریه کنم و باورم نمیشود که کسی نباشد که ظرفیت شنیدن آنچه واقعاً هستم را داشته باشد.
و نمیتوانم باور کنم که خدا کسانی را نیافریده باشد که جرأت توصیف خود داشته باشد.
ای کاش دنیای بیرون وسیع تر از دنیای درونم بود تا گوشهای از خود را در آن جا میدادم؛ گوشهای که ورم کرده.
ای کاش قلب انسانی جا برای گوشهای از قلب من داشت تا ورم به دیگر اعضایم سرایت نمیکرد.
...
ای کاش من میتوانستم انسانی باشم که از انسانها انتظار دارم.
1 Comment:
چرا نباید باورت بشه؟
این رو نوشتم که بگمخوندم ولی هیچی نفهمیدم
Post a Comment