سفرنامه راوی 2: شب کویری دیگر
امشب خاطرهها یک دفعه زنده شدند. قالیچه، گرمای آتش، نخلهای سراب، شتر، نبرد، آفتاب و ماه.
بگذریم...
بگذریم...
از صحرا برایت بگویم: شنهای اینجا مانند شنهای واحهمان نیستند. شکل نمیگیرند. خاک در واحه حاصلخیز تر است. اما در چشمان تکتکشان تمنای واحه شدن میبینم. همه چیز در یکی شدن خلاصه میشود. شنها هم تا به هم نچسبند شکلی به خود نمیگیرند. خارهای صحرا را که ببینی میفهمی چگونه میتوان در صحرا از تشنگی نمرد. از شترم چه چیزها که نیاموختم. امروز میدانم زیر تیغ آفتاب کجا را به دنبال سایه بگردم.
باد هر روز در گوشم زمزمه میکند: "طوفان شن را هیچ چیز جلودار نیست. نخلهای کوچکتان را باد میبرد. چادرهایتان در هم میشکند. با بیآبی چه میکنید؟ با هجوم مارها و عقربها چه میکنید؟ تناقض سبز و زرد را چه میکنید؟ طوفان شن همه را کور میکند. پیش از آنکه اکسیر جاودانگیتان عمل آید خواهید مُرد." و من جوابی برایش ندارم.
اما ما نمیخواهیم واحهای در صحرا بسازیم؛ میخواهیم حاصلخیزی را به صحرا بیاموزیم. ولی آیا اینگونه فکر و رفتار میکردیم؟ باید یاد میدادیم – به همرزمانمان – که چه میخواهیم و چه میبینیم و چه میکاریم و چه برداشت خواهیم کرد. آنها که چند روزی چادرهایشان را در کنار ما برپا کردند به ما فرصت دادند که عظمت انسان را برایشان توصیف کنیم. اما شاید نتوانستیم. آنچه ما میبینیم اگر طلای ناب باشد وظیفهای به گردنمان مینهد.
سوای واحه و صحرا؛ ما چرا روی کرهی زمین هستیم؟ و چرا زمین تنها سیارهی کشف شدهای است که هم از دور و هم از نزدیک رنگ و وارنگ است؟
سبزی واحه در برابر زردی کویر
آبی دریا در برابر سرخی خون
سفید و سیاه ینویانگ
4 Comments:
رنگارنگ!اره سياره رنگارنگ و زيباي ما . چرا اينقدر از كوير مي نويسي . مي دانم كوير زيباست بيشتر از انكه ما عاشقان رنگ سبز عظمت رنگ خاكي آن را بفهميم . اما گاهي هم يك سركي به جنگل بزن . مرسي كه سر زدي
پیام کوتاه شما را دیدم بر لحظه پست شما را خواندیم آنگاه خواب نیمه شب جمع حاضر نیز دقایقی تاخیر افتاد و رفیقی حجیم نکاتی مهم در باب جناب مزین فرمودند باشد که قبول افتد
قشنگ بود
همین :)
سلام.جالب بود.
Post a Comment