قسم به یک پارادوکس
روی تختم دراز کشیده بودم و داشتم کتاب جدیدی که خریده بودم ورق میزدم. چند وقتیه که درگیر یه مسأله شدم که خیلی اذیتم میکنه. تمام عمرم تا حالا، سر و کارم با علوم سخت بوده؛ مسائلی که باهاشون برخورد داشتم دقیق و صریح مطرح میشدند و جوابهای قطعی داشتند. اما حالا سر و کارم افتاده با علوم نرم. اینجا نه مسألهها درست و صریح مطرح میشن، نه کسی جواب قطعی به مسائل میده. استدلالهای دانشمنداشون به نظرم احمقانه میاد. حرفهاشون به نظر میرسه خشتن که پرتوان زده میشن! خلاصه گیج شدم. آخه این که نشد علم! به خودم گفتم قسم میخورم که بدون دلیل منطقی این طرز تفکر رو قبول نکنم. (البته منظورم منطقی بود که بهش میگفتم علم. همونی که علوم سخت روش استواره.) بعد به خودم گفتم میخوای به طور منطقی بپذیری که یه جور منطق دیگه وجود داره که قوانینش تو منطقی که بلدی نمیگنجه؟ مثل اینه که یه پیچ با شیارهای دوسو تو تاریکی رو بخوای با پیچگشتی چهارسو باز کنی و بگیریش جلوی نور تا ببینی دوسو بوده یا نه!
6 Comments:
احیانا اقتصاد اتریشی بیشتر به دلت نمیشینه؟
خدایا همه را به راه راست هدایت کن
کوچه که همیشه از آن می گذرم...
خوب حداقل مینوشتی که به نظر خودت راه راست کدوم وره نامرد. اصلا من دیگه کامنت نمیزارم.
یعنی فکی میکنی من میدونم؟
خوب آخه همچین میگی که آدم فکر میکنه ترجیح میدی خدا آدم رو در جهت خاصی هدایت کنه ;)
Post a Comment