شنبه 17 آذر 86، ساعت 20 دقیقه صبح
امشب کمی با دوستم توی کوچه های گوهردشت قدم زدیم. هوا کمی سرد بود. خبر به زندان افتادن یکی از دوستام رو شنیدم. همیشه فکر میکنم ممکنه یه روزی این مبارزهها، این کشمکش بین عدالت و آزادی، ظالم و مظلوم، فقر و غنا یه روز تموم بشه. خیلیها میگن این نتیجهی ساختار جوامع بشریه و هیچ کاریش نمیشه کرد. منظورم این نیست که تغییر نمیکنه و بهتر یا بدتر نمیشه. منظورم اینه که به انتها نمیرسه. خیلی وقتا با خودم فکر میکنم چطور یه آدم میتونه اینقدر به کاری که میکنه ایمان داشته باشه که درسته. همین سیاستمدارا. به خاطر این که فکر میکنن کاری که میکنن درسته چه جنایتهایی که مرتکب نمیشن. اصلاً در مقام تصمیم گیری برای سرنوشت آدمها چطور یه آدم میتونه قرار بگیره؟ وقتی خوب دقت میکنی میبینی بیشترین کثافتکاریها رو آدمها انجام میدن نه حیوونها. واقعاً انسان اگه اراده کنه از حیوونترین حیوون هم میتونه حیوونتر بشه. رفتارهایی که آدمها با آدمها میکنن و خبرهاش رو ما این روزها زیاد میشنویم هیچ حیوونی با همنوعش نمیکنه. همهی اینا به خاطر اینه که یه آدم به خودش اجازه میده خودش رو بالاتر از آدمهای دیگه بدونه، به خودش اجازه میده که بگه "من حق دارم". "من حق دارم"؛ چه جملهی احمقانهای! "من میدونم"؛ چه جملهی احمقانهای! "من میفهمم"؛ چه جملهی احمقانهای! "تو باید..."؛ چه جملهی احمقانهای! "من انسانم"؛ چه جملهی احمقانهای!
2 Comments:
khoshhalam ke ba'zi vaght haa ye ettefaghati baa'es mishe ke hatta ba'zi az doostan be fekr bioftan.
هرکسی که باهاش دوستی مطمئن باش فکر می کنه
ولی شاید صدای فکر کردنش بلند نیست
Post a Comment