۱۳۸۵ دی ۲۶, سه‌شنبه

رقص شن ها در ظهر کویر

چند روزی است که هوا خیلی گرم شده. گاهی شب­ها از شدت گرما نمی­توانم بخوابم. به هر طرف گه نگاه می­کنم واحه­ای می­بینم که سرابی بیش نیست و می دانم که هنوز تا چاه راه زیادی مانده. انگار طوفانی در راه است. می ترسم تا آن موقع نتوانم برای طوفان آماده شوم. صحرانوردان مقصددار می­گویند ترس با مرگ مترادف است.
در این حال و هوا ماه هر شب از یک سمت آسمان طلوع می­کند. نمی­دانم چه شده!
گرما جوهر قلمم را خشک کرده. فقط می­خواستم بگم برام دعا کنید.

4 Comments:

ناشناس said...

JUST Thinking as winner...

ناشناس said...

طوفان‌ها هميشه از چاه‌ها بلند مي‌شوند.
طوفان همان چاه است يا شايد صداي افتادن يك سنگ در آن ما آنرا طوفان مي‌دانيم.

پس نترس! نترس! مي‌خوام آب بِخُورم!

ناشناس said...

طوفان‌ها هميشه از چاه‌ها بلند مي‌شوند.
طوفان همان چاه است يا شايد صداي افتادن يك سنگ در آن ما آنرا طوفان مي‌دانيم.

پس نترس! نترس! مي‌خوام آب بِخُورم!

ناشناس said...

esmaeel
ye rouz posteto dir didam, dirouz barat doaa kardam na baraye to baraye khoudam! talash kon be har ch ike bekhay miresi age khaste bashi.