واحه
روی زمین یه جاهایی هست که برای بعضی از آدما چیزی بیشتر از اون چه که دیگران می بینند رو تداعی میکنه. مثلا جبهه؛ مثلا یه خونهی پدری؛ مثلا یه کوچه که تو رو یاد یه نفر که یه روزی از اون کوچه رد شده میاندازه؛ یا حتی واحد هفتم یه آپارتمان که برای شما فقط یه واحد هفتمه، برای ما واحه است!
اجازه بده یه واژه رو تعریف کنم : مقدس. مقدس به چیزی میگن که بتونه صفات خدا رو به وحدت برسونه و به خاطر این یه صفته چون کاملا مفهومی نسبی داره. هر چی صفات بیشتری رو تو خودش جمع کنه مقدستره. صفاتی مثل عدل، آزادی، عشق، خلاقیت، جامع نگری. انسانها بیشتر میتونن مقدس باشند چون چیزی تو دنیا بیشتر از اونا نمیتونه این صفات رو یکجا جمع کنه. من فکر میکنم هروقت چیزی مقدس شمرده میشه باید یه ربطی به یه انسان داشته باشه. مکان مقدس هم به خاطر آدمهایی که اونجا بودن یا هستن مقدس شمرده میشن.
بذار کمی هم راجع به جامع نگری توضیح بدم : کسی جامع نگره که بتونه دید وسیع تری از شبکه علت و معلولی داشته باشه. مثلا وقتی یکی یه سد میسازه باید اینو بدونه که اگه جلوی مسیر این رودخونه رو میبنده ممکنه روستای پایین دست دیگه آب نداشته باشه یا جنگل بعدی خشک میشه. خدا بزرگترین جامع نگرها است چون علاوه بر اینکه همهی شبکه علت و معلولی رو میبینه هم در بعد زمان و هم در بعد مکان از این توانایی برخورداره. خودش میدونه که دیگه تو چه ابعاد دیگهای میتونه این کار رو بکنه. این همون چیزیه که بعضیها بهش میگن حکمت.
(این که از این جا به بعد حرفام چه ربطی به از این جا به قبل حرفام داره یه کم فکر میخواد و یه کم هم باید در جریان اتفاقات باشی)
حالا یه جایی رو تصور کن که هر روز از ساعت 8:30 صبح تا حداقل 8 شب از چند تا جوون پر میشه و من میخوام بگم که اون جوونا اونجا چه کار میکنن.
میشنوی که دارن بحث میکنن که کسی نباید جمعه بیاد سورنا بعد جمعه که میری میبینی همشون هستن!
به یکیشون میگی اگه سورنا تعطیل شد چی؟ میگه خوب یه سورنای دیگه میزنیم چون به چیز دیگهای اصلا نمیتونه فکر کنه.
یکی دیگهشون میگه روزایی که نیستم خیلی ناراحتم؛ میترسم عقب بمونم.
اون جمعههایی که نمیاد سر کار وقتی یه کم بیشتر-تا ساعت 9- میخوابه تمام روز سر درد داره.
اون یکی از خستگی از لحظهای که تصمیم میگیره بخوابه 5 دقیقه قبلش خواب رفته!
یکی خونهش رو داده، یکی کامپیوترش رو، یکی همهی ایدههاش رو، یکی هم همهی زندگیش رو گذاشته وسط که...
که چی ؟
این سوالیه که خیلی ها میپرسن.
وقتی بگم یکیشون قبلا ساعتی 5 هزارتومان حقوق میگرفته ولی الان که اینجاست ساعتی 2 هزارتومان نمیگیره تو چی راجع بهش فکر میکنی؟
چون اینجا تنها جاییه که میشه توی پروژههاش Backtrack بزنی.
چون اینجا تنها جاییه که پروژههاش قبل از اینکه اجرا بشن یا براشون تبلیغ بشه مشتری پروپا قرص دارن.
چون اینجا تنها جاییه که توانایی 2 نفر بیشتر از جمع توانایی تک تکشونه.
چون اینجا تنها جاییه که برنامه نویساش با مشتری دعوا میکنه تا بهش بفهمونه که این بیشتر به دردت میخوره.
چون اینجا تنها جاییه که یکی از انگلیس میاد میگه من کاشکی تو شرکت شما میتونستم کار کنم.
چون اینجا تنها جاییه که بعضیها میخوان بدونن توش چه تخصصی نیازه بعد میخوان برن یادش بگیرن که بعدش بیان تو سورنا کار کنن.
چون اینجا تنها جاییه که بچههاش دوست دارن برای کلمههای انگلیسی معادل فارسی پیدا کنن بعدش از اونا اسفاده کنن.
چون اینجا تنها جاییه که کارمند جرات میکنه به نظر مدیر علنا اعتراض کنه.
چون اینجا هرکس که فهمید چقدر میتونه تو کارش خلاق باشه دیگه نگفت حقوق من کمه یا کارم بی کلاسه.
حالا فهمیدی چرا از اونجا پا شده اومده اینجا با این حقوق کم کار میکنه؟
همه فقط یکی دو تا از اون پنج صفت مقدس رو برای خودشون میخوان، بنابراین وقتی میبینن یکی یه کاری میکنه که به نظر با اون یکی دو تا صفت متناقضه میگن کارش اشتباهه در حالی که اون شاید چیزای بیشتری رو میبینه و میخواد.
چیزایی که گفتم همش راجع به همون واحد هفتم بود. جایی که با همهی کوچیکیش تونست چه قلبهای بزرگی رو تو خودش نگه داره و حالا دیگه خیلی بزرگتر از هفتاد، هشتاد متر مربعیه که هست. جایی که آدما توش کار نمیکنن برای این که چیزی بدست بیارن، بلکه توش کار میکنن تا چیزی رو که به دست آوردن از دست ندن و بتونن به دیگران هم بدن. حالا میفهمم چرا مرتفع ترین واحد اون ساختمونه : تا شاید بتونه آدمای توش رو به جایی که لیاقتش رو دارن نزدیکتر کنه.
دیگه با خیال راحت میتونم مکان مقدس بدونمش.
این رو هم برای کسایی که منو کمتر از قبل میبینن میگم :
یه جاهایی بوی کلوچههی مادربزرگم رو استشمام میکنم. شاید یه راهی به خونمون داشته باشه!
"من هم نمیخوام از دستش بدم پس مجبورم که چهرهی دوست داشتنیتون رو کمتر ببینم"
اجازه بده یه واژه رو تعریف کنم : مقدس. مقدس به چیزی میگن که بتونه صفات خدا رو به وحدت برسونه و به خاطر این یه صفته چون کاملا مفهومی نسبی داره. هر چی صفات بیشتری رو تو خودش جمع کنه مقدستره. صفاتی مثل عدل، آزادی، عشق، خلاقیت، جامع نگری. انسانها بیشتر میتونن مقدس باشند چون چیزی تو دنیا بیشتر از اونا نمیتونه این صفات رو یکجا جمع کنه. من فکر میکنم هروقت چیزی مقدس شمرده میشه باید یه ربطی به یه انسان داشته باشه. مکان مقدس هم به خاطر آدمهایی که اونجا بودن یا هستن مقدس شمرده میشن.
بذار کمی هم راجع به جامع نگری توضیح بدم : کسی جامع نگره که بتونه دید وسیع تری از شبکه علت و معلولی داشته باشه. مثلا وقتی یکی یه سد میسازه باید اینو بدونه که اگه جلوی مسیر این رودخونه رو میبنده ممکنه روستای پایین دست دیگه آب نداشته باشه یا جنگل بعدی خشک میشه. خدا بزرگترین جامع نگرها است چون علاوه بر اینکه همهی شبکه علت و معلولی رو میبینه هم در بعد زمان و هم در بعد مکان از این توانایی برخورداره. خودش میدونه که دیگه تو چه ابعاد دیگهای میتونه این کار رو بکنه. این همون چیزیه که بعضیها بهش میگن حکمت.
(این که از این جا به بعد حرفام چه ربطی به از این جا به قبل حرفام داره یه کم فکر میخواد و یه کم هم باید در جریان اتفاقات باشی)
حالا یه جایی رو تصور کن که هر روز از ساعت 8:30 صبح تا حداقل 8 شب از چند تا جوون پر میشه و من میخوام بگم که اون جوونا اونجا چه کار میکنن.
میشنوی که دارن بحث میکنن که کسی نباید جمعه بیاد سورنا بعد جمعه که میری میبینی همشون هستن!
به یکیشون میگی اگه سورنا تعطیل شد چی؟ میگه خوب یه سورنای دیگه میزنیم چون به چیز دیگهای اصلا نمیتونه فکر کنه.
یکی دیگهشون میگه روزایی که نیستم خیلی ناراحتم؛ میترسم عقب بمونم.
اون جمعههایی که نمیاد سر کار وقتی یه کم بیشتر-تا ساعت 9- میخوابه تمام روز سر درد داره.
اون یکی از خستگی از لحظهای که تصمیم میگیره بخوابه 5 دقیقه قبلش خواب رفته!
یکی خونهش رو داده، یکی کامپیوترش رو، یکی همهی ایدههاش رو، یکی هم همهی زندگیش رو گذاشته وسط که...
که چی ؟
این سوالیه که خیلی ها میپرسن.
وقتی بگم یکیشون قبلا ساعتی 5 هزارتومان حقوق میگرفته ولی الان که اینجاست ساعتی 2 هزارتومان نمیگیره تو چی راجع بهش فکر میکنی؟
چون اینجا تنها جاییه که میشه توی پروژههاش Backtrack بزنی.
چون اینجا تنها جاییه که پروژههاش قبل از اینکه اجرا بشن یا براشون تبلیغ بشه مشتری پروپا قرص دارن.
چون اینجا تنها جاییه که توانایی 2 نفر بیشتر از جمع توانایی تک تکشونه.
چون اینجا تنها جاییه که برنامه نویساش با مشتری دعوا میکنه تا بهش بفهمونه که این بیشتر به دردت میخوره.
چون اینجا تنها جاییه که یکی از انگلیس میاد میگه من کاشکی تو شرکت شما میتونستم کار کنم.
چون اینجا تنها جاییه که بعضیها میخوان بدونن توش چه تخصصی نیازه بعد میخوان برن یادش بگیرن که بعدش بیان تو سورنا کار کنن.
چون اینجا تنها جاییه که بچههاش دوست دارن برای کلمههای انگلیسی معادل فارسی پیدا کنن بعدش از اونا اسفاده کنن.
چون اینجا تنها جاییه که کارمند جرات میکنه به نظر مدیر علنا اعتراض کنه.
چون اینجا هرکس که فهمید چقدر میتونه تو کارش خلاق باشه دیگه نگفت حقوق من کمه یا کارم بی کلاسه.
حالا فهمیدی چرا از اونجا پا شده اومده اینجا با این حقوق کم کار میکنه؟
همه فقط یکی دو تا از اون پنج صفت مقدس رو برای خودشون میخوان، بنابراین وقتی میبینن یکی یه کاری میکنه که به نظر با اون یکی دو تا صفت متناقضه میگن کارش اشتباهه در حالی که اون شاید چیزای بیشتری رو میبینه و میخواد.
چیزایی که گفتم همش راجع به همون واحد هفتم بود. جایی که با همهی کوچیکیش تونست چه قلبهای بزرگی رو تو خودش نگه داره و حالا دیگه خیلی بزرگتر از هفتاد، هشتاد متر مربعیه که هست. جایی که آدما توش کار نمیکنن برای این که چیزی بدست بیارن، بلکه توش کار میکنن تا چیزی رو که به دست آوردن از دست ندن و بتونن به دیگران هم بدن. حالا میفهمم چرا مرتفع ترین واحد اون ساختمونه : تا شاید بتونه آدمای توش رو به جایی که لیاقتش رو دارن نزدیکتر کنه.
دیگه با خیال راحت میتونم مکان مقدس بدونمش.
این رو هم برای کسایی که منو کمتر از قبل میبینن میگم :
یه جاهایی بوی کلوچههی مادربزرگم رو استشمام میکنم. شاید یه راهی به خونمون داشته باشه!
"من هم نمیخوام از دستش بدم پس مجبورم که چهرهی دوست داشتنیتون رو کمتر ببینم"
0 Comments:
Post a Comment