۱۳۸۴ اسفند ۱۸, پنجشنبه

در عجبم

من در عجبم
در عجبم از این آدم ها. از این آدم ها که برای خندیدن می گریند. که برای صلح می جنگند. که برای عشق نفرین می کنند که برای زندگی می کشند. که برای آسایش به زحمت می افتند. که برای یافتن مخفی می شوند. که برای دموکراسی زندان می سازند. که برای خوابیدن بیدار می مانند. که برای دوست شدن دشمنی می کنند. که خود را می کشند تا نمیرند. که در تنهایی یکدیگر را تنها می گذارند

در عجبم از این دنیا. از این دنیا که پروانه ای درش طوفان می کند. که عنکبوتی تارش جلیقه ی زدگلوله را می سازد. که آب
در آن سنگ را سوراخ می کند. که کلاغی در آن انسانی را به شاگردی می گیرد. که در آن مورچه ای فیل می خورد. در عجبم از این دنیا که اساسی ترین قوانینش ناشناخته ترین قوانینش است

چگونه می توان مخلوقاتش را درک کرد؟
چگونه می توان خودش را درک کرد؟

0 Comments: